-
Content count
1,571 -
Joined
-
Last visited
Community Reputation
15570 ExcellentAbout صمد لطافتی

-
Rank
ژاندارم
- Birthday ۶۷/۰۷/۰۵
Contact Methods
- جنسیت مرد
Profile Information
- شهر TEHRAN
Recent Profile Visitors
2,525 profile views
-
استاد گرامی سلام
می دانم در ایمیل شما هم این پیام نمایش داده می شود
دلمان پوکید
یک سری به رهروان ارتشی بزنید
ارادتمند
حسنعلی ابراهیمی سعید
-
به جان هواپیمایم قسم... جواب کنکور سراسری که آمد، امیرهوشنگ با شوق فراوان روزنامه قبولیاش را به خانه برد. همزمان در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه تهران و رشته خلبانی دانشگاه خلبانی قبول شده بود... گفتگو با مادر شهید خلبان امیرهوشنگ قنبرزاده جواب کنکور سراسری که آمد، امیرهوشنگ با شوق فراوان روزنامه قبولیاش را به خانه برد. همزمان در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه تهران و رشته خلبانی دانشگاه خلبانی قبول شده بود. وقتی خبر قبولی را به خانوادهاش داد، همه غرق در خوشحالی بودند اما مادر حس خوبی نداشت. همیشه حتی از شنیدن اسم خلبانی هم از زبان امیرهوشنگ هراس داشت. گرچه میدانست پسرش بین این 2رشته تحصیلی، بیبرو برگشت خلبانی را انتخاب خواهد کرد اما باز هم دلش طاقت نیاورد و رو به امیرهوشنگ گفت: «پسرم بهترین رشته مهندسی در بهترین دانشگاه قبول شدی و بیدردسر برو سر کلاس مهندسی و بذار منم خیالم راحت باشه.» امیرهوشنگ نگاهی ملتمسانه به پدرش کرد و با زبان بیزبانی از او خواست تا بار دیگر مادر را به تحصیل او در رشتهای که از کودکی آرزویش را داشته راضی کند. بالاخره پدر و پسر کار خودشان را کردند و مادر گرچه از صمیم قلب راضی نبود اما به خاطر شوق و علاقه امیرهوشنگ، به تصمیم فرزندش احترام گذاشت. اینها گوشهای از زندگی حاجیه خانم معصومه بیات، همسر سرلشکر شهید قنبر قنبرزاده، از مسئولان معاونت وقت عملیات نیروی زمینی ارتش و مادر شهید سرتیپ خلبان امیرهوشنگ قنبرزاده از خلبانان شجاع نیروی هوایی ارتش است. در ادامه روایت زندگی پرفراز و نشیب این زن صبور را میخوانید. یک زندگی منظم زندگی با یک ارتشی کار سادهای نیست، همسر شهید سرتیپ قنبر قنبرزاده، از روزهای آشنایی با همسرش صحبت میکند و میگوید: «18سالم بود که با قنبر آشنا شدم. ازدواج ما یک ازدواج سنتی بود اما من با میل و علاقه خودم به خواستگاری او جواب بله دادم. نمیدانم چرا اما از همان نگاه اول احساس کردم آدم خوش قلبی است. ثمره این ازدواج 2 فرزند یعنی امیرهوشنگ و امیرمهدی بودند. آن زمان او یک افسر نیروی زمینی بود. گرچه چند سال از خدمتش همزمان با دوره شاهنشاهی بود اما روحیات اخلاقی او زمین تا آسمان با افسران شاه فرق داشت و عاشق امام خمینی(ره) بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با میل و اشتیاق به ارتش جمهوری اسلامی پیوست تا به میهن اسلامی خدمت کند.» او از زندگی با یک ارتشی و نظم و انضباط در خانهشان صحبت میکند و میگوید: «یک فرد ارتشی، آدم بینهایت منظم و مقرراتی است. زندگی با قنبر، ناخواسته رفتارهای من را هم تغییر داد و همه اعضای خانواده منظم شدیم و سر ساعت به فعالیتهای خودمان میرسیدم. بعد از سالها هنوز هم این نظم ارتشی در خانه ما جاری است.» طراحی نقاشی شهیدان قنبرزاده در خیابان شهید بهشتی ـ خیابان شهید قنبرزاده سرلشکر قنبرزاده وقتی برای بار آخر عازم جبهه شد 30 سال خدمتش به پایان رسیده بود و در شرف بازنشستگی بود. همسرش به این موضوع اشاره میکند و میگوید: «در آخرین مأموریتش به جبهه رفت و شهید شد. پیش از رفتنش از او خواستم تا در تهران بماند و در جشن فارغالتحصیلی امیرهوشنگ شرکت کند. هیچوقت برای رفتنش به جبهه اینقدر نگران نمیشدم و اصرار به ماندش نمیکردم. در جواب خواهشهای من گفت: «من به این کشور تعهد دارم و نمیتوانم در زمانی که به من احتیاج دارند، پشت میز بنشینم. باید به منطقه جنگی بروم.» از من اصرار و از او انکار اما بالاخره او کار خودش را کرد و به جبهه رفت، هنوز چند هفتهای از رفتن او به جبهه نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند.» پرواز، آرزوی پسر «بلند آسمان، جایگاه من است.» سروان خلبان شهید امیرهوشنگ قنبرزاده این جمله را به خط خوش نوشته و به همراه عکسهایی از شکاری بمبافکن اف ـ 5 و پرچم زیبای ایران روی دیوار اتاق خود زده بود تا برایش یادآور تمامی هستیاش باشد، هستیای به وسعت پرواز و به قدمت وطن. پس از طی دورههای مقدماتی و تاکتیکی پرواز در دهه 60 و پس از طی دوره آموزگاری تایگر 2 مفتخر بهعنوان استاد خلبانی این شکاری گریزپا شد. عشق بیحد و اندازهاش به پرواز منجر به قسمی زیبا شد، قسمی که به تکه آهنی جان بخشید، «به جان هواپیمایم»... مادر شهید به این موضوع اشاره میکند و میگوید: «بعد از شهادت همسرم، تمام هم و غم من، تربیت و موفقیت 2پسرم بود. امیرهوشنگ خلبانی و امیرمهدی رشته دندانپزشکی را ادامه دادند. علاقه امیرهوشنگ به خلبانی هرروز نسبت به روز قبل بیشتر و نگرانی من هم اضافه میشد. آنقدر عاشق پرواز بود که وقتی میخواست بر گفتههایش تأکید کند میگفت به جان هواپیمایم. بمیرم برای پسرم، همین هواپیما هم جانش را گرفت.» اشک چشمان مادر را پر میکند و میگوید: «هرجا که بود لباس پرواز تنش بود. حتی وقتی به مهمانی میرفت لباس پرواز به تن میکرد. یکبار به شوخی به او گفتم: «پسرم نکند روز دامادی هم میخواهی لباس پرواز بپوشی؟» او حرف مرا جدی گرفت و گفت: «مادر جان یعنی میشود شب عروسی هم لباس پرواز تنم کنم؟» در همان سالها امیرهوشنگ با دختر همسایهمان ازدواج کرد اما کت و شلوار دامادی پوشید.» پرواز بیبازگشت بهار سال 1372 برای خانواده قنبرزاده، فصل عجیبی بود. فصلی که با روزهای خوش آغاز اما به روزهای خوش ختم نشد. بهار آن سال همسر شهید امیرهوشنگ قنبرزاده باردار بود و خانه شهید قنبر قنبرزاده، بعد از سالها سکوت و غم، میزبان یک نوزاد تا شاید او جای خالی پدربزرگ شوخطبع و مهربان را برای خانواده پر کند. آن روزها همه در تدارک خرید لوازم سیسمونی بودند. مادر اشارهای به آن روزها میکند و میگوید: «همسر امیرهوشنگ پا به ماه بود. او به خاطر مشغله زیاد وقت زیادی برای خرید لوازم بچه نداشت و من و مادر همسرش درگیر این کارها بودیم و برای آمدن فرزندش لحظهشماری میکردیم. او تأکید کرده بود که اگر فرزندش پسر باشد نام او را امیرپوریا بگذاریم. اما افسوس که حتی یک لحظه هم چهره امیرپوریا را ندید.» صحبت کردن از آن روزها برای مادر خیلی سخت است و به همین خاطر برای چند لحظهای سکوت میکنیم. مادر که اشک امانش را بریده خیلی کوتاه از آن روز برای ما صحبت میکند و میگوید: «نخستین روز اردیبهشت ماه بود که خبر شهادت امیرهوشنگ را به ما دادند. او همراه شاگردش هنگام آموزش خلبانی با هواپیما در شهر شیراز سقوط کرد و به شهادت رسید. وقتی این خبر را به من که پدر شدن فرزندم را لحظهشماری میکردم دادند، از حال رفتم. طفلک همسرش هم از حال رفته بود و پزشکان به خاطر شرایط جسمانی وخیم او، فرزندش را چند روز زودتر از موعد، با عمل سزارین به دنیا آوردند.» مادر دیگر هیچ حرفی نمیزند و فقط زیر لب میگوید: «خدایا مصلحتت را شکر». امیرپوریا، شیرینتر از عسل! وقتی پیکر امیرهوشنگ در سردخانه بیمارستان بود و همه دوستان و آشنایان در بهت و ناراحتی برای مراسم خاکسپاری خودشان را آماده میکردند همسر شهید در بیمارستان، یادگاری او را با اشک و ناله به آغوش کشیده بود. هیچوقت تصور هم نمیکرد لحظه به دنیا آمدن فرزندشان، این چنین داغدار امیرهوشنگ باشد. اما خداوند به وعده خود عمل کرد و بعد از سختی، آسانی و خوشی را به آغوش خانواده قنبرزاده عنایت کرد. خداوند فرزندی به این خانواده داد که به گفته خودشان شباهت عجیبی به پدرش دارد و مادر هر زمان دلتنگ امیرهوشنگ میشود به سیمای امیرپوریا نگاه میکند. اینک امیرپوریا سال سوم رشته پزشکی است و علاقه خاصی به مادربزرگش دارد. وقتی پیش مادر، از امیرپوریا حرف میزنیم، گل از چهره او میشکفد. بالاخره بعد از ساعتها ناراحتی و اشک، لحظهای خنده بر لبان او مینشیند و او با ذوق و شوق فراوان از نوه دوست داشتنیاش با افتخار صحبت میکند و میگوید: «سرنوشت امیرهوشنگ هم مثل پدرش با شهادت گره خورده و او هم رفتنی بود. خدا این امیرپوریا را به من یادگاری داد تا هروقت دلتنگ امیرهوشنگ شدم، به پسرش محبت کنم. بزرگ کردن یک پسر بدون حضور پدر برای من و مادر و خانواده عروسم، خیلی سخت بود اما به خاطر شیرینی حضور امیرپوریا همه این سختی را به جان خریدیم. ماشاءالله نوهام 24 ساله است و برای خودش مردی شده. چند سال دیگر هم آقای دکتر میشود.» گفتن از نوه آنقدر برای مادربزرگ شیرین است که ما را با خود به خاطرهای دور میبرد. امیرپوریا از همان کودکی و بیدلیل مرا به جای مادربزرگ، عسل صدا میکرد. من هم مخالفتی نکردم و دوست داشتم هرجور که دلش میخواهد مرا صدا کند. کمی بزرگتر که شد عسلی صدایم کرد. از زبان او 2 نوه دیگرم هم مرا عسلی صدا میکنند.» گفتن این جملات مادربزرگ را به شوق میآورد، از کنار ما بلند میشود و کتابی را از قفسه میآورد. روی کتاب هم «عسلی» نوشته شده است. گویا کتابی است داستانوار از زندگی شهیدان قنبرزاده که نویسنده شوق و ذوقی داشته و عنوانش را با نام مادربزرگ انتخاب کرده است. حالا این روزها، حاجیه خانم بیات، در همسایگی خانواده پسر دوم خود یعنی امیرمهدی زندگی میکند و به انتظار دیدن امیرپوریا در لباس سفید پزشکی نشسته است. امیرسرتیپ خلبان شهید امیرهوشنگ قنبرزاده · نام: امیرهوشنگ · نام خانوادگی: قنبرزاده · محل تولد: تهران · تاریخ تولد: 1343/01/14 · مدرک تحصیلی: رتبه اول فارغالتحصیل دانشکده خلبانی · علت شهادت: سقوط هواپیمای جنگی اف ـ 5 در شیراز در یک پرواز آموزشی · تاریخ شهادت: 1372/02/01 · مزار شهید: قطعه: 44، ردیف:107، شماره: 24 بهشتزهرا(س) تهران سرلشکر شهید قنبر قنبرزاده شوئیلی · نام: قنبر · نام خانوادگی: قنبرزاده · محل تولد: روستای شوئیل، بخش رحیمآباد شهرستان رودسر · تاریخ تولد: 1314/05/14 · مدرک تحصیلی: کارشناسی علوم دفاعی · محل شهادت: اندیمشک · تاریخ شهادت: 1365/08/12 · مزار شهید: بهشت زهرا(س) تهران
-
صمد لطافتی started following به جان هواپیمایم قسم...
-
چه کسی اولین بمب را بر سر صدام ریخت؟ امیر سرتیپ خلبان جهانگیر ابن یمین در آغازین ساعات جنگ تحمیلی، با پروازی به یادماندنی از پایگاه هوایی بوشهر، به همراه سایر خلبانان نیروی هوایی ارتش، حماسه ای آفرید که تا ابد در تاریخ این سرزمین و در اذهان مردمان آن باقی خواهد ماند. این قهرمان هشت سال دفاع مقدس، اولین کسی بود که با هواپیمای خود از مرز عراق گذشت و اولین بمب را بر سر صدام و صدامیان فرود آورد. این اتفاق تنها 2 ساعت پس از آغاز رسمی جنگ افتاد، در شرایطی که خیلی ها در ایران و در جاهای دور و نزدیک حتی تا ساعت ها و شاید روزها متوجه این تهاجم عراق نشده بودند، ابن یمین و همرزمان او در عرض 2 ساعت چنان جوابی به این تجاوز صدام دادند که وی تا پایان جنگ از آن به عنوان اتفاقی تلخ یاد می کرد. متن زیر، حاصل گفتگو با این قهرمان ایران درخصوص آن روز به یادماندنی است: «در شهریورماه سال 59 به عنوان خلبان شکاری پایگاه هوایی بوشهر خدمت می کردم که صدام آن حماقت را انجام داد و به کشور ما حمله کرد. من به عنوان فرد کوچکی در گردان 61 شکاری پایگاه هوایی بوشهر، مسئولیت معاونت گردان را بر عهده داشتم. از قبل با توجه به تحرکات و تهدیداتی که در مرز رخ داده بود، به این قضیه واقف بودیم که شاید عراق به طور رسمی به ما حمله کند. این تحرکات از حدود یک سال قبل از شهریور 59 از سوی عراق آغاز شده بود، قبل از آغاز جنگ ما شهید باستانی را از دست دادیم و شهید لشکری به اسارت درآمد. پایگاه بوشهر، در خط اول مقدم نبردهای هوایی بود، روز 31 شهریور 59 من در پایگاه حضور داشتم، ساعت حدود 2 بعد از ظهر بود که همه خلبانان حتی آنهایی که در خانه و در حال استراحت بودند به مقر فرماندهی آمدند، از قبل طرح هایی برای مقابله با حمله احتمالی دشمن آماده کرده بودیم و یک سری هدف را در کشور عراق مشخص کرده بودیم. فرمانده پایگاه بوشهر در آن زمان شادروان دادپی بود، چون از قبل توسط ایشان درباره حمله احتمالی به مواضع عراق در صورت تجاوز به ایران توجیه شده بودیم، خیلی سریع دسته های پروازی شکل گرفت. من و تیمسار بختیاری و امیر سفید روی و جناب سرهنگ حق پرست به عنوان خلبان یکم بودیم، خلبانان دوم هم شهید روستا، امیر فضل الله امینی و قدیری مقدم بودند. ما دنبال این بودیم که در اسرع وقت از بعثی ها به خاطر تجاوز به کشورمان انتقام بگیریم. بلافاصله بعد از 2 ساعت گروه پروازی ما آماده شد و به سمت هواپیماها رفتیم. هدف ما پایگاه شعیبیه عراق در استان بصره بود که یکی از پایگاه های مهم و قوی عراق به حساب می آمد. بالاخره ساعت حدود 4 بعد از ظهر 31 شهریور بود که پرواز کردیم، دسته پروازی ما در ارتفاع بسیار پایینی حرکت می کرد، در نقطه ای نزدیکی آبادان و بعد از مرز، چون دشمن احتمال می داد که ما درصدد انتقام باشیم، پدافند خود را آماده نگه داشته بود. من، اولین هواپیمایی بودم که بعد از آغاز رسمی جنگ از مرز رد می شدم، به جرأت بگویم هیچ ترسی نداشتم، خیلی امیدوار بودم که عملیات با موفقیت انجام شود، بلافاصله بعد از عبور از مرز با پدافند بسیار سنگین عراقی ها مواجه شدیم، مگر می شود کشوری به کشور دیگر حمله کند و تمام نیروهایش را در آماده باش کامل قرار ندهد؟ پدافند عراق هم برخلاف آنچه تصور می شود که آماده نبود، خیلی ما را اذیت کرد. رادارهای آنها حتی قبل از اینکه وارد کشور عراق شویم، ما را ردیابی می کردند. به هر ترتیب سر وقت تعیین شده روی هدف قرار گرفتم، به سمت هدف شیرجه رفتم، از ارتفاع بالا که به سمت فرودگاه نزدیک می شدم، دیدم این فرودگاه با اطلاعاتی که به ما داده بودند، خیلی تفاوت داشت، چون نقشه ها و اطلاعات ما قدیمی بود. ولی به هر حال بمب هایمان را به عنوان اولین بمبهایی که در کشور عراق فرود می آید، با موفقیت در مناطق مختلف فرودگاه ریختیم. در حال بازگشت به پایگاه بودیم که هواپیمای من مورد اصابت پدافند عراقی ها قرار گرفت، به حدی که کنترل هواپیما برایم بسیار دشوار شده بود، با هر زحمتی که بود هواپیما را به پایگاه رساندم و در باند فرودگاه نشاندم. ماهیت کاری نیروی هوایی، واکنش سریع به تهدیدات است. پاسخ نیروی هوایی ارتش به شروع رسمی تجاوز دشمن تنها 2 ساعت بعد از این اتفاق، معطوف به این ماهیت ذاتی نیروی هوایی است. این که من اولین بمب را در عراق ریختم مهم نیست، مهم این است که کل مجموعه نیروی هوایی، اولین و تنها ارگان رسمی بود که بلافاصله به مقابله با دشمن پرداخت و خوشبختانه توانست خواب های صدام برای ایران را پریشان کند و به نظر من، همه ما جزو اولین ها هستیم.» منبع :nahaja.aja.ir
-
صمد لطافتی started following اولین بمبها را چه کسی بر سر صدام ریخت ؟
-
صمد لطافتی started following شناسنامه هواپیمای رزمی شکاری بمب افکن F-4 (فانتوم) در دفاع مقدس
-
پیوست از رسانه های دیگر شناسنامه هواپیمای رزمی شکاری بمب افکن F-4 (فانتوم) در دفاع مقدس جنگ تحمیلی 8 ساله بدون شک از ایثارگری ها، دلاوری ها، نبوغ نظامی فرماندهان جنگ، عملیات ها و اتفاقات محیرالعقول سرشار است. در این بین نقش پررنگ نیروی هوایی ارتش در عوض کردن معادلات جنگی صدام و رژیم بعث عراق علی الخصوص در ماه های ابتدایی جنگ تحمیلی بسیار برجسته و انکارناپذیر است. علاوه بر نقشی که باید برای خلبانان غیور نیروی هوایی ارتش با ایمان و اعتقاد قلبی و علم و آگاهی که در امور نظامی و جنگ داشتند قائل شد، نباید از ادوات و ساز و برگ جنگی به سادگی عبور کرد. ذکر این نکته نیز ضروری است که هرچقدر هم نیروهای مسلح یک کشور بروزترین و بهترین جنگ افزارها را در اختیار داشته باشند، بدون دانش استفاده از این ادوات و خلاقیت در بکارگیری آنها، نمی توانند به خوبی از آن بهره ببرند. در این گزارش سعی داریم تا نقش نیروی هوایی ارتش در دوران دفاع مقدس را با محوریت جنگنده بمب افکن اف4 بررسی نماییم. معرفی جنگنده بمب افکن F-4 (فانتوم) ویژگی: قابلیت پرواز در کلیه شرایط جوّی و سوختگیری در آسمان مأموریت: شکاری بمب افکن با قابلیت رهگیری هوایی، که نوع R در شناسایی و عکسبرداری هوایی مورد استفاده قرار می گیرد. مهمات قابل حمل: انواع بمب 250 تا 3000 پوندی، راکت و موشک های حرارتی، راداریوتلویزیونی و توپ هوایی 20 میلیمتری مأموریت اصلی: بمباران میان برد و دوربرد مشخصات: دو کابین، سقف پرواز 50 هزار پا شعاع عملیاتی 750 مایل بدون سوختگیری هوایی و باک خارجی تعداد خلبانان شهید: 133 نفر مأموریت ثانوی: رهگیری، شناسایی، عکسبرداری سرعت: مافوق صوت 4/2 ماخ نام تجاری: فانتوم تعداد خلبانان آزاده: 37 نفر تعداد خلبانان جانباز: 87 نفر برخی از شهدای خلبان برجسته شکاری بمب افکن F-4 شهید سرلشکر خلبان جواد فکوری (فرمانده شهید نیروی هوایی) شهید سرلشکر خلبان عباس دوران (برهم زننده اجلاس غیر متعهدها درسال 1361) شهید سرلشکر خلبان حسین دلحامد (72 ساعت پایداری بر روی آب های خلیج فارس پس از خروج اضطراری از هواپیما) شهید سرلشکر خلبان فریدون ذوالفقاری (بیشترین مأموریت رزمی شناسایی در عمق خاک عراق) شهید سرلشکر خلبان محمد نوژه (اولین شهید سرکوب ضدانقلاب در پاوه ) عملیات برجسته هوایی شکاری بمب افکن F-4 در دفاع مقدس · انجام 1235 عملیات هوایی رزمی جنگی جهت پشتیبانی هوایی نزدیک در کلیه عملیات های نیروهای سطحی ( ارتش و سپاه ) · انجام 1245 عملیات هوایی بمباران مراکز نظامی و اقتصادی دشمن بعثی در عمق خاک دشمن. · انجام 20270 عملیات هوایی پوشش هوایی و اسکورت نفتکش ها در آب های خلیج فارس تا تنگه هرمز و انهدام 28 فروند هواپیمای دشمن در درگیری هوایی و 80 فروند بر روی زمین. · انجام 1645 عملیت هوایی شناسایی و عکسبرداری از عمق خاک دشمن با هواپیماهای نوع شناسایی موسوم به RF-4 · فروریختن بیست میلیون پوند انواع بمب و راکت بر مواضع دشمن. · اولین پاسخ 3 ساعت بعد از تهاجم دشمن بعثی به خاک ایران در تاریخ 31/6/59 با 8 فروند از پایگاههای هوایی بوشهر و همدان و انهدام پایگاه های کوت در استان میسان و شعیبیه در استان بصره . · شرکت در عملیات غرورآفرین 140 فروندی (کمان-99) بر علیه قدرت هوایی عراق با تعداد 60 فروند. · انهدام پایگاه های الولید (H-3) در غرب عراق و نزدیک خاک اردن با انجام چهار مرحله سوختگیری هوایی و 4000 کیلومتر برد عملیاتی در مدت زمان 4 ساعت و 50 دقیقه پرواز در ارتفاع پایین. · بر هم زدن کنفراس سران غیر متعدها در بغداد (عملیات الدوره) توسط شهید عباس دوران و محمود اسکندری در تیر ماه 1361 · انهدام پالایشگاه ها و تلمبه خانه های نفتی مناطق جنوبی دشمن و قطع شریان اقتصادی و کاهش صدور نفت عراق از تاریخ 1/7/1359 · حضور موثر در عملیات مشترک هوایی دریایی مروارید و انهدام کامل نیروی دریایی عراق در تاریخ 7/9/59 طی انجام 30 سورتی پرواز در یک روز با شلیک موشک هوا به سطح ماوریک (انهدام 7 فروند ناوچه رزمی دشمن) · انهدام پل ارتباطی دشمن بر روی اروندرود در عملیات بیت المقدس که موجب جلوگیری از فرار دشمن و محاصره و اسارت بیش از 19000 نفر از سربازان دشمن بعثی گردید. · اجرای موفقیت آمیز عملیات رعب انگیز بمباران مافوق صوت در ارتفاع بالای 43000 پا برای اولین بار در جهان در اواخر سال 60 و اوایل سال 61 · تثبیت دشمن و جلوگیری از پیشروی بیشتر دشمن در خاک ایران در ماه اول جنگ با بمباران سنگین هوایی و شکار تانک و نیروی زرهی دشمن.
-
صمد لطافتی started following اسکله البکر و الامیه، دو هدف استراتژیک .
-
سالروز عملیات غرورآفرین مروارید در هفتم آذر سال 1359 یادآور حماسه های جاوید ناوچه پیکان و خلبانان شجاع نیروی هوایی است. به این بهانه مصاحبه ای با امیر سرتیپ خلبان عزیز نصیرزاده جانشین فرمانده نیروی هوایی ارتش ترتیب دادیم. در ادامه شرح کامل این عملیات را از زبان وی خواهید خواند: اسکله البکر و الامیه، دو هدف استراتژیک دو اسکله «البکر» و «الامیه» و پایگاه های دریایی عراق که در جنوب بصره و فاو وجود داشت، در ماه های ابتدایی جنگ تحمیلی مزاحمت های بسیار زیادی برای تردد کشتی های تجاری ایران به وجود می آوردند. ارتش جمهوری اسلامی ایران به این فکر بود که علاوه بر رفع این مزاحمت ها، ضمن مصون نگه داشتن خود از حملات دریایی در این منطقه، ضربه مهلکی به سکوهای نفتی عراق وارد کند و تجارت نفت این کشور را در جنوب مختل کند. طراحی بسیار خوبی از طریق نیروی دریایی انجام و چند مورد حمله به این سکوها انجام شد، اما آسیب جدی به این سکوها وارد نشد، تا اینکه عملیات مروارید طرح ریزی شد و وظایفی را نیز به نیروی هوایی ارتش سپردند. نیروی هوایی ارتش نیز علاوه بر انجام عملیات بر علیه نیروی هوایی دشمن و پایگاه های دریایی و زمینی در عمق خاک دشمن، پشتیبانی از نیروهای سطحی و زمینی را هم در کلیه عملیات ها از جمله عملیات مروارید بر عهده داشت. پوشش هوایی 24 ساعته و حضور افسر ناظر مقدم هوایی، دو وظیفه عمده نیروی هوایی این پشتیبانی نیروی هوایی دارای چند جنبه مختلف بود، یکی اینکه رادارهای اخطار اولیه نیروی هوایی و هواپیماهای رهگیر از جمله اف 14 و اف 4 با هوشیاری کامل باید پوشش هوایی لازم را ایجاد می کردند تا نیروی هوایی دشمن نتواند پشتیبانی لازم را از نیروهای سطحی خود به عمل آورد. هواپیماهای اف 14 ما به صورت 24 ساعته پوشش هوایی کامل را در منطقه ایجاد می نمودند علی الخصوص در جاهایی که نقاط کور راداری است و در مناطقی که جنگنده های دشمن در ارتفاعات پایین پرواز می کنند و رادارهای ثابت زمینی قادر به شناسایی آنها نیستند. علاوه بر این، جنگنده های اف 14 ایران وظیفه پوشش هوایی جنگنده های اف 4 که در منطقه نبرد در حال درگیری بودند را عهده دار بودند تا جنگنده های عراقی برای آنها مزاحمت ایجاد نکند. مهمترین بخش این عملیات که بر عهده نیروی هوایی ارتش سپرده شده بود، حضور افسر ناظر مقدم هوایی روی ناوچه پیکان بود. شهید خلبان شهید ابراهیم شریفی این مسئولیت مهم را بر روی این ناوچه بر عهده داشت. انجام هر عملیات مشترک مستلزم هماهنگی لازم بین نیروهای شرکت کننده است که هم اهداف به اشتباه مورد اصابت قرار نگیرد و هم مختصات مناسب هدف در روی زمین و دریا به هواپیماهای مهاجم خودی داده شود. در طول 2 روز عملیات مروارید مجموعا 7 فروند ناوچه هایی از کلاس «اوزا»، «پی 6» و یک ناو نفربر 1000 تنی توسط جنگنده های نیروی هوایی ارتش منهدم شد که جمعا 80 درصد نیروی دریایی عراق در این عملیات از بین رفت. اجرای عملیات با چراغ خاموش طراحی نیروی دریایی ایران در این عملیات به این شکل بود که به صورت پنهان و غالفگیر کننده وارد عملیات شود. به همین خاطر حجم کمی از ناوچه های ایرانی را به کار گرفته بود و تنها یک فروند ناوچه به منطقه اعزام شد که در ابتدا قرار بود ناوچه «لاوان» اعزام ولی بعداً ناوچه «پیکان» جایگزین او شد. رویه عملیات به این صورت بود که ناوچه پیکان در اسکله «البکر» پهلو بگیرد، نیرو پیاده کند و تأسیسات این اسکله از بین برود. برای اینکه از دید رادارهای دشمن در امان باشند رادارها و موتورهای خود را خاموش کردند و اینگونه به این اسکله نزدیک شدند و در پوشش امنیتی آن قرار گرفتند. تکیه نیروی دریایی به پشتیبانی هوایی در این عملیات/3 نوبت درخواست کمک از نیروی هوایی تقابل بین ناوچه پیکان و تعداد بسیار زیاد ناوچه های عراقی متقارن نبود و توازنی بین تجهیزات دریایی طرفین نیز وجود نداشت، لذا بیشتر تکیه مقابله با این ناوچه ها به پشتیبانی هوایی بود. در روز عملیات در 3 نوبت از نیروی هوایی درخواست کمک می شود. در اولین ساعات صبح شروع عملیات دو فروند میگ 23 عراقی در منطقه حاضر می شوند، عراق چون از حضور ناوچه پیکان در منطقه آگاه نبود، جنگنده هایش را به موشک های هوا به هوا مجهز کرده بود و عملاً نتوانستند کار خاصی انجام دهند. جنگنده اف 14 ما با این دو هواپیما درگیر می شود که یک فروند توسط اف 14 ساقط و دیگری فرار می کند، یک بار دیگر هم دو فروند جنگنده عراقی به منطقه نزدیک می شوند که یک فروند ساقط و باز هم دیگری می گریزد. اولین مرحله درگیری هوا به سطح که توسط شهید ابراهیم شریفی از روی ناوچه پیکان درخواست می شود ساعت 9 صبح روز عملیات بود که 3 فروند ناوچه عراقی در حال حرکت به سمت ناوچه پیکان بودند که یک فروند را خود ناوچه پیکان و دو فروند دیگر به وسیله موشک «ماوریک» جنگنده اف 4 منهدم گردید. ابتکار خلبانان نیروی هوایی در استفاده از موشک ماوریک بر علیه اهداف دریایی برای اولین بار در دنیا موشک ماوریک طراحی شده است برای انهدام سنگرهای بتنی و مواضع کنترل فرماندهی و اهداف زمینی، در این عملیات برای اولین بار از موشک ماوریک برای انهدام اهداف در دریا استفاده شد. حتی خود آمریکا بعنوان سازنده این موشک ، از آن برای انهدام اهداف دریایی استفاده نکرده است. این یک کار ابتکاری بود که خلبانان ما به این نتیجه رسیدند که می توانند در این عملیات از توانمندی این موشک بر علیه ناوها و ناوچه های عراقی استفاده کنند که خیلی هم خوب جواب داد، خلبانان حتی از قبل برای این کار تمرین نکرده بودند و آموزشی هم ندیده بودند. کار با این موشک خیلی راحت تر از سایر موشکهای طراحی شده برای اهداف دریایی بود، هم سرعت عمل خلبانان را بیشتر می کرد و هم خلبانان در یک بار شیرجه با هواپیما می توانستند چند موشک به سمت اهداف متعدد دریایی شلیک کنند. انهدام 7 فروند ناوچه عراقی توسط خلبانان نیروی هوایی در دو روز دو ساعت بعد 4 فروند ناوچه عراقی به سمت اسلکه می آیند، هنوز هم آنها از وجود ناوچه پیکان اطلاع نداشتند، این بار دو فروند هواپیمای اف 4 با پشتیبانی یک فروند اف 14 به منطقه عملیات اعزام می شوند و 3 ناوچه عراقی را با موشک ماوریک منهدم می کنند. یک فروند ناوچه عراقی متواری می شود که مجددا یک جنگنده از طرف افسر ناظر مقدم هوایی روی ناوچه پیکان برای انهدام آن درخواست می شود و آن یک فروند ناوچه عراقی هم در حال فرار منهدم می شود. روز بعد ناوچه پیکان از مخفیگاه خود خارج می شود و متأسفانه غافلگیر شده و توسط یک فروند ناوچه عراقی که در اسکله کمین کرده بود، مورد اصابت دو فروند موشک «استیکس» قرار می گیرد و ناوچه عراقی نیز توسط یک فروند اف 4 منهدم می شود، اما برای ناوچه پیکان دیر شده بود و دریادلان حاضر در ناوچه از جمله ستوان خلبان شریفی به شهادت رسیدند. روز بعد از عملیات عراق نیروی زیادی توسط یک ناو نفربر 1000 تنی به منطقه درگیری اعزام می کند تا بتواند اسلکه را باز پس بگیرد، این ناو هم در چندین مرحله توسط خلبانان ما مورد اصابت قرار گرفت و نهایتاً غرق شد. چند هفته بعد اعلام شد که جنازه های زیادی از نیروهای عراقی در سواحل کویت در حال جمع آوری است. تقدیم 3 خلبان شهید در عملیات مروارید پایگاه بوشهر مرکزیت عملیات هوایی را با هماهنگی نیروی دریایی بر عهده داشت، افسر رابط هم در پست فرماندهی بوشهر مستقر بود و هم روی ناوچه پیکان. پایگاه هوایی هفتم شکاری شیراز نیز با توجه به حضور جنگنده های اف 14 در عملیات، نقش مهمی ایفا کرد. همچنین سایت راداری بوشهر، سایت های شنود الکترونیکی نیروی هوایی درگیر این عملیات بودند. علاوه بر شهید خلبان ابراهیم شریفی که روی ناوچه پیکان به شهادت رسید، یک فروند اف 4 ما در بازگشت از این عملیات مورد اصابت قرار گرفت و متأسفانه دو خلبان این هواپیما کاظم روستا و حسن مفتخری فر به شهادت رسیدند. nahaja.aja.
-
دیوید هندرسونِ اقتصاددان اینجا داستاننویسی ماهر ظاهر شده است. *** ب بعد از جنگ جهانی دوم اقتصاد آلمان مخروبهای کامل بود. جنگ و سیاستِ زمین سوختهی هیتلر باعث شده بود ۲۰ درصد مناطق مسکونی در ویرانی کامل و مابقی بصورت ویران و خراب افتاده باشد. تولید سرانهی مواد غذایی در سال ۱۹۴۷، یعنی دو سال بعد از پایان جنگ، به ۵۱ درصد سطحش در ۱۹۳۸ کاهش یافته بود و جیرهی غذایی رسمی که نیروهای اشغالگر متفقین اعمال میکردند، چیزی بود بین ۱۰۴۰ تا ۱۵۵۰ کالری در روز. میزان تولیدات صنعتی در ۱۹۴۷ تنها یکسوم همین عدد در ۱۹۳۸ بود. علاوه بر این بخش عمدهای از مردان آلمانی که در سنین مناسب کار کردن بودند در جنگ تلف شده بودند. در آن زمان ناظران گمان میکردند آلمان غربی بزرگترین طرفحساب دولت رفاه ایالات متحده خواهد بود. با این حال تنها بیست سال بعد اقتصاد آلمان غربی مایهی رشک اغلب کشورهای جهان بود. و تنها کمتر از ده سال پس از جنگ مردم را میشد دید که از معجزهی اقتصاد آلمان حرف میزنند. سبب این به اصطلاح معجزه چه بود؟ دو عامل اصلی را میتوان چنین برشمرد: اصلاح پول رایج و آزادسازی قیمتها، که این هر دو در فاصلهی چند هفته و به سال ۱۹۴۸ اتفاق افتادند. عامل بعدی کاهش نرخ نهایی مالیات بود که بعدتر و در ادامهی سال ۱۹۴۸ تا سال ۱۹۴۹ واقع شد. قبل از واقعه سال ۱۹۴۸ دوازده سال میشد که مردم آلمان تحت کنترل قیمتها زندگی میکردند و نُه سال بود که جیرهبندی جریان داشت. آدولف هیتلر به سال ۱۹۳۶ کنترل قیمتها را به مردمش تحمیل کرد تا دولتش بتواند جهاز جنگی را با قیمتهایی مصنوعاً-پایین ابتیاع کند. بعدتر و در سال ۱۹۳۹ یکی از معاونان بلندپایهی هیتلر در حزب نازی، هرمان گورینگ، جیرهبندی را اعمال کرد. (روزولت و چرچیل هم البته، همچنان که گرایش همهی دولتهای دوران جنگ است، جیرهبندی و کنترل قیمت را بر مردم خود اعمال کردند.) در طول جنگ، نازیها مجازات تخطی از قیمتگذاریهای دولت را اعدام تعیین کردند. در نوامبر ۱۹۴۵، شورای حکومتی متفقین، که با نظارت دولتهای ایالات متحده و بریتانیا و فرانسه و اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شده بود، توافق کرد که کنترل قیمتهای هیتلر و جیرهنبدی گورینگ پابرجا بمانند. همچنین سیاست خدمت اجباری به دولت را که نازیها وضع کرده بودند، ادامه دادند. هر کدام از دول متفقین منطقهای از آلمان را تحت کنترل داشتند. در منطقهی ایالات متحده شاخص هزینهی معاش در ماه مه ۱۹۴۸ بر اساس قیمتهای رسمی تحت کنترل دولت تنها ۳۱ درصد بالاتر از رقم آن در سال ۱۹۳۸ بود. با اینحال در سال ۱۹۴۷ میزان نقدینگی در اقتصاد آلمان—اسکناس و مسکوک به اضافهی سپردههای جاری بانکها—پنج برابر میزان آن در ۱۹۳۶ بود. در چنین وضعیتی که حجم پول به چند برابر سطح سابقش رسیده بود اما قیمتهای تحت کنترل تنها اندکی بالا کشیده بودند، ناچار میبایست کمبودها بروز میکردند، و بروز هم کردند. کنترل قیمتها بر مواد غذایی، کمبودها را چنان دشوار کرد که بعضی مردم شروع کردند به کاشتن مواد غذایی خودشان و دیگرانی آخر هفتهها به مناطق روستایی سفر میکردند تا برای مواد غذایی معاملهی پایاپای بکنند. هنری والیچ، اقتصاددان دانشگاه ییل (و بعدتر عضو هیأت حکام فدرال رزرو) در کتابش «محرکهای اصلی احیای آلمان» به سال ۱۹۵۵ مینویسد: «هر روز، به خصوص آخر هفتهها، دستههای بزرگی از مردم از شهرها به بیرون سفر کرده و به مناطق روستایی میرفتند تا برای مواد غذایی با کشاورزان معاملهی پایاپای بکنند. بر واگنهای مخروبهی راهآهنها که دراززمانی هرآنچیزِ خرد قابل دزدیدن از دلشان ربوده شده بود، بر سقفها و بر تختهرکابها، گرسنگان، گاه صدها و صدها از ایشان، به سرعت حلزونوار به جایی سفر میکردند که امید داشتند چیزی برای خوردن موجود باشد. هر آنچه افزار داشتند—اسباب شخصی، البسهی قدیمی، تکههای مبلمان و هرآنچیز باقیمانده از بمباران که برایشان مانده بود—را بر گرفته، میبردند و با گندم و سیبزمینیای که برای یکی دو هفته کفایت میکرد، باز میگشتند.» معاملات پایاپای همچنین در سطح معاملات بین بنگاهها هم گسترش یافته بود چنان که بسیاری از بنگاهها «مأمور تهاتر» استخدام کردند که فردی بود متخصص در تبادلهای پایاپای و تولیدات شرکت مبتوعش را با مواد اولیهی مورد نیاز تبادل میکرد و برای اینکار اغلب ناچار بود چندین و چند معامله انجام دهد تا منبع مورد نظر بنگاه را تهیه کند. در سپتامبر ۱۹۴۷ متخصصان ارتش ایالات متحده تخمین زدند که ثلث تا نیمِ معاملات مابین همهی بنگاههای تجاری در قلمروی «دومنطقهای» (مناطق تحت کنترل ایالات متحده و بریتانیا) از زمرهی «معملات تهاتری» بودند. معاملات پایاپای در قیاس با خرید مستقیم خدمات و کالا در ازای پول، شیوهای بود بسیار ناکارآمد. اقتصاددان آلمانی والتر یوکن بعدها نوشت معاملهی پایاپای و خودکفایی با تقسیم بسیط کار ناسازگار بودند و نظام اقتصادی به «وضعیت بدوی فروکاسته شده بود». اعداد و آمارها تصدیق این حرف اویند: در مارس ۱۹۴۸ تولیدات قلمروی دومنطقهای تنها ۵۱ درصد تولیدات ۱۹۳۶ش بود. بحث و جدل یوکن رهبر مکتبی از اندیشهی اقتصادی بود که «سوتزیاله مارکتویرتشافت» خوانده میشدند (بازار آزاد سوسیال) و بنیادشان در دانشگاه فرایبورگ آلمان نهاده شده بود. اعضای مکتب از تمامیتخواهی بیزار بودند و نظریاتشان را در همان زمان هیتلر و به رغم مخاطراتی که برایشان به دنبال داشت بیان میکردند. هنری والیچ مینویسند «در دورهی نازیها این مکتب نوعی نهضت مقاومت نظری را نمایندگی میکرد، مقاومتی که شجاعت شخصی فراوان و استقلال فکری بسیار میطلبید». اعضای نهضت به بازار آزاد معتقد بودند و باور داشتند در کنار بازار آزاد، درجهی مختصری از تصاعد در نظام مالیات بر درآمد نیاز است تا از انحصار جلو بگیرد. (کارتلها در آلمانِ پیش از جنگ آشکارا قانونی دانسته میشدند.) سوتزیاله مارکتویرتشافت تا حدود زیادی به مکتب شیکاگو میمانست که بنیانگذارانش—میلتون فریدمن و جورج استیگلر—دوز سنگینی از بازار آزاد را تجویز میکردند و در کنارش به نقش بازتوزیعی دولت از خلال نظام مالیاتی و قوانین آنتیتراست برای مقابله با انحصار معتقد بودند. ویلهلم روپکه و لودویگ ارهارد از اعضای این مکتب آلمانی بودند. برای پاکسازی مخروبهای که پس از جنگ باقیمانده بود، روپکه به طرفداری از اصلاح واحد پول جاری، و متناسب کردن حجم نقدینگی با حجم کالای موجود کمر بست و مدافع آزادسازی قیمتها بود. در اندیشهی او این هر دو به یک میزان برای پایان دادن به تورم سرکوبشده اهمیت داشتند. اصلاح واحد پول تورم را پایان میداد و آزادسازی قیمتها کسادی را خاتمه میبخشید. لودویگ ارهارد موافق روپکه بود. ارهاد خود در دورهی جنگ یادداشتی نوشته بود و دیدگاهش را در باب استقرار یک نظام بازار شرح داده بود. یادداشتش به وضوح خواستش را به شکست نازیها نشان میداد. حزب سوسیال دموکرات (اسدیپی) اما از سوی دیگر همچنان خواستار حفط کنترل دولت بر قیمتها بود. نظریهپرداز اصلی اسدیپی دکتر کریزیگ در ژوئن ۱۹۴۸ استدلال کرد که آزادسازی قیمتها و اصلاح واحد پول بیتاثیر خواهد بود و در عوض از جهتدهی به اقتصاد توسط دولت مرکزی حمایت میکرد. رهبران اتحادیهی کارگری و هیات حاکمهی بریتانیایی و بیشتر صاحبان صنایع آلمان غربی و برخی از افراد هیات حاکمهی آمریکا در میان موافقان اسدیپی بودند. تغییر لودویگ ارهارد برندهی بحثوجدل شد. از آنجا که متفقین خواستار حضور عناصر ضدنازی در دولت آلمان بودند، ارهارد که دیدگاههای ضدنازیش آشکار بود (عضویت در انجمن استادان دانشگاه حزب نازی را نپذیرفته بود) در ۱۹۴۵ به عنوان وزیر مالیهی باواریا منصوب شد. در ۱۹۴۷ مدیر ادارهی فرصتهای اقتصادی قلمروی دومنطقهای شد و به تبع آن، مشاور ژنرال آمریکایی لوشس دی کلی شد که فرماندار نظامی منطقهی تحت حاکمیت آمریکا بود. پس از خروج اتحاد جماهیر شوروی از هیأت حاکمهی متفقین، کلی و همکاران فرانسوی و بریتانیاییش در روز یکشنبه ۲۰ ژوئن ۱۹۴۸ اصلاح واحد پول را به اجرا گذاشتند. مقصود اصلی این بود که حجم خیلی کمتری از دویچ مارک—واحد پول قانونی تازه—را به جای رایشمارک بنشانند. بدین ترتیب منابع نقدینگی منقبض میشد و حتی با وجود کنترلی که بر قیمتها بود (قیمتهایی که حالا به مارک تازه تعیین شده بودند) کمبودهای کمتری در کار میبود. اصلاح واحد پول به غایت غامض بود چنان که بسیاری از مردم بخش چشمگیری از ثروت سرجمعشان را کاهیده یافتند. در مجموع ۹۳ درصد از منابع نقدینگی کاسته شد. به همان روز یکشنبهی کذا شورای اقتصادی قلمروی دومنطقهای به ترغیب ارهارد و بر خلاف نظر اعضای حزب سوسیال دموکرات فرمانی را برای کنترلزدایی از قیمتها صادر کرد و بدین ترتیب ارهارد اجازه و انگیزه یافت تا قیمتها را بالکل آزاد کند. تمام مدت تابستان آن سال را ارهارد به نازیزدایی از اقتصاد آلمان غربی سپری کرد. فرد کلوپستاک اقتصاددان بانک ذخیرهی ایالتی نیویورک چنین مینویسد که از از ژوئن تا اوت ۱۹۴۸ «بخشنامه از پی بخشنامه میآمد و قوانین قیمت و مقرری و جیرهبندی را ملغی میکرد». قیمتگذاری بر سبزیجات، میوهها، تخممرغ و تقریباً همهی کالاهای تولیدی ملغا شد. سقف قیمت در باب خیلی از دیگر کالاها به شکل چشمگیری بالا رفت و بسیاری از کنترلهای باقیمانده دیگر اجرا نمیشدند. میشود تصور کرد که شعار ارهارد از این قرار بود: «دست به دست نکنید، بلند شوید و یک قیمتی را آزاد کنید.» ادوین هارتریچِ روزنامهنگار این حکایت را در باب ارهارد و کلی نقل میکند. در ژوییهی ۱۹۴۸ پس از آنکه ارهارد به ابتکار خود جیرهبندی غذا و کنترل قیمتها را امحا کرد، کلی در مواجهه با او چنین گفت: «آقای ارهارد، مشاوران من به من میگویند کاری که کردهاید اشتباه بزرگیست. چه دارید که در جواب بگویید؟» «جناب ژنرال، وقعی بهشان نگذارید، مشاوران من هم همین حرفها را میزنند.» هارتریچ نقلی هم دارد از مواجهی ارهارد در همین ماه ژوییه، با سرهنگی آمریکایی: سرهنگ: چطور جرأت کردید وقتی کمبود غذایی اینقدر وخیم است، گره از نظام جیرهبندی ما شل کنید؟ ارهارد: اما جناب اوبرست، من که گره را شل نکردهام، به کل بازش کردهام! حالا اینطوری است که تنها کوپن جیرهای که مردم لازم دارند مارک آلمان است. و برای به دست آوردن این مارکهای آلمانی خیلی سخت کار خواهند کرد. صبر کنید و ببینید. و البته که ارهادر در پیشبینیش به هدف زده بود. آزادسازی قیمتها باعث شد که خریداران بتوانند تقاضاهاشان را به فروشندگان انتقال بدهند، بیکه جیرهبندی سد راه این انتقال باشد. بدین ترتیب قیمتهای بالارفته این انگیزه را در فروشندگان پدید آورد که عرضهی بیشتر فراهم کنند. در کنار اصلاح واحد پول و آزادسازی قیمتها، دولت از نرخ مالیاتها هم کاست. والتر هلر، اقتصاددان جوانی که در آن زمان در دفتر دولت نظامی آمریکا در آلمان عضو بود و بعدها به ریاست شورای مشاوران اقتصادی رئیسجمهور جان اف. کندی منصوب شد در مقالهش به سال ۱۹۴۹ اصلاحات را چنین شرح میدهد: «به منظور از میان برداشتن اثر سرکوبگر نرخ مالیاتهای به غایت بالا، قانون شمارهی ۶۴ دولت نظامی تصویب شد و در همان زمان اصلاح واحد چول، برش عمیقی به سراسر پیکرهی نظام مالیاتی آلمان زد.» مالیات بر درآمد شرکتها که پیشتر بین ۳۵ تا ۶۵ درصد در نوسان بود روی ۵۰ درصد تثبیت شد. با وجود آنکه بالاترین نرخ مالیات بر درآمد فردی همان ۹۵ درصد سابق باقی ماند اما حالا تنها به درآمدهای بالای ۲۵۰ هزار مارک آلمان در سال اعمال میشد. در حالی که در ۱۹۴۶ متفقین بر همهی درآمدهای بالای ۶۰ هزار رایشمارک (حدودا برابر با ۶ هزار مارک آلمان) ۹۵ درصد مالیات میبستند. برای یکنفر آلمانی که درآمدش به سال ۱۹۵۰ درآمدی متوسط بود، سالانه اندکی کمتر از ۲۴۰۰ مارک آلمان، نرخ نهایی مالیات ۱۸ درصد بود. همین فرد اگر دو سال پیش از آن همین مقدار رایشمارک عایدی میداشت، مجبور بود ۸۵ درصد مالیات بپردازد. بعد از واقعه تاثیری که این اصلاحات بر اقتصاد آلمان غربی گذاشت برقآسا بود. والیچ مینویسد: «روحیهی کشور یکشبه تغییر کرد. آن کالبدهای خاکستری و گرسنه و مردهآسا که خیابانها را در جستوجوی ابدی برای غذا گز میکردند، ناگهان زنده شدند.» فروشگاهها در روز دوشنبه ۲۱ ژوئن از کالاها مملو بودند چه مردم دریافته بودند پولی که حالا بابت فروش کالاها دریافت خواهند کرد چندین برابر پول قدیمی ارزش خواهد داشت. والتر هلر مینویسد که چگونه اصلاحات «به سرعت، بار دیگر پول را به وسیلهی مرجح معاملات تبدیل کرد، و انگیزههای مالی اصلیترین محرک فعالیت اقتصادی شد.» تکرر غیبت بر سر کار هم به سرعت کاهش یافت. در ماه مه ۱۹۴۸ کارگران به صورت میانگین در هفته ۹ ساعت نیم در محل کارشان حاضر نمیشدند، بخشی بدان خاطر که پولی که در ازای کار دریافت میکردند ارزشش را نداشت و بخشی بدان سبب که مجبور بودند زمانی را مدام پی یافتن مواد غذایی و معاملهی پایاپای بیرون محل کار سر کنند. پنج ماه بعد، در ماه اکتبر میانگین غیبت در محل کار به هفتهای ۴ و ۲ دهم ساعت کاهش یافت. در ژوئن ۱۹۴۸ شاخص تولیدات صنعتی قلمروی دومنطقهای در سطحی معادل ۵۱ درصد سطح سال ۱۹۳۶ش بود. شش ماه بعد، در ماه دسامبر شاخص به ۷۸ درصد افزایش یافته بود. به بیان دیگر تولیدات صنتعی در این فاصله بیش از ۵۰ درصد فزونی گرفته بودند. تولید اقتصاد بعد از ۱۹۴۸ هم به رشد جهشیش ادامه داد. به سال ۱۹۵۸ تولیدات صنعتی به بیش از چهار برابر میزان تولید صنعتی در شش ماه پیش از اصلاح واحد پول در سال ۱۹۴۸ رسید. سرانهی تولید صنتعی بیش از سه برابر ورای سطح آن ۱۹۴۸ بود. در این میان، اقتصاد کمونیستی آلمان شرقی در مقابل همچنان در رکود بود. از آنچه که اندیشههای ارهارد کارآمد افتاده بود نخستین صدراعظم جمهوری فدرال آلمان، کونراد آدناور، او را به مقام نخستین وزیر امور اقتصادی آلمان منصوب کرد. وی تا ۱۹۶۳ در این پست باقی ماند و به همین سال بود که خود صدراعظم شد و تا سال ۱۹۶۶ در این مسند خدمت کرد. طرح مارشال در این نوشته اشارهای به طرح مارشال نکردهایم. آیا میتوان سبب عمدهی احیای آلمان را این طرح دانست؟ پاسخ منفی است. دلیل ساده است: کمک طرح مارشال به آلمان غربی آنقدرها کلان نبود. سرجمع کمکهای طرح مارشال و باقی برنامههای کمکی در ماه اکتبر ۱۹۵۴ به تنها ۲ میلیارد دلار میرسید. حتی در سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۴۹ که کمکها در بیشترین مقدار خودشان بودند، کمک طرح مارشال مقداری بود کمتر از ۵ درصد درآمد ملی آلمان. وانگهی کشورهای دیگری که از خلال طرح مارشال کمکهای چشمگیرتری دریافت کردند، در مقایسه با آلمان کمتر رشد کردند. علاوه بر این در همان زمان که آلمان کمکهای طرح مارشال را دریافت میکرد، مشغول پرداخت غرامات و جریمههای جنگی هم بود که عددشان به راحتی از یک میلیارد دلار فراتر میرفت. در آخر و اما مهمتر از همه اینکه، متفقین به خاطر هزینههای اشغال آلمان سالانه ۷ و ۲ دهم میلیارد مارک آلمان (۲ و ۴ دهم میلیارد دلار) از آلمانها پول قبض میکردند. (البته که این هزینههای اشغال، متضمن این معنا هم بود که آلمان برای دفاع از خود معاف از هزینه است). جدا از این، همچنان که تایلر کائن اقتصاددان اشاره میکند، بلژیک در میان همهی کشورهای اروپایی صدمهدیده از جنگ سریعتر ترمیم یافت و بیش از باقی به بازار آزاد اتکا کرد، و ترمیم بلژیک همه به زمان پیش از طرح مارشال برمیگردد. نتیجهگیری در آن چه به چشم بسیاری از ناظران معجزه میرسید، در واقع اعجازی در کار نبود. همهچیز طبق انتظار لودویگ ارهارد و دیگر اعضای مکتب فرایبورگ اتفاق افتاد چه اینان زیانی را که از درهمآمیزی تورم، کنترل قیمتها و نرخ بالای مالیات پدیدار میشد درک میکردند و افزایش در بهرهوری تولید را که از پی خاتمه دادن به تورم، آزادسازی قیمتها و پایین آوردن نرخ مالیاتها حاصل میشد، میفهمیدند. —مترجم: آرمان سلاحورزی منبع : //bourgeois مبع
- 1 reply
-
5
-
صمد لطافتی started following معجزه اقتصادی آلمان پس از جنگ جهانی .
-
سرهنگ ابراهیم رنگین، رئیس ستاد معراج شهدای مرکز، در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، با اشاره به آغاز کار شناسایی هویت پیکرهای مطهر شهدای دوران هشت سال دفاع مقدس گفت: پیکرهای مطهر 55 شهید تازه تفحص شده امروز چهارشنبه ششم دی ماه 96 از معراج شهدای اهواز به معراج شهدای مرکز در تهران منتقل شدهاند. وی افزود: کار شناسایی پیکرهای مطهر شهدا از این پس آغاز میشود و فرآیند نمونهگیری، آزمایش DNA، مراحل ژنتیکی و کارهای کارشناسی در این زمینه پیگیری میشود. مشخصات شهدایی که هویت آنها بعد از مراحل کارشناسی شناسایی میشوند، بعد از اتمام عملیات شناسایی هویت شهدا اعلام خواهد شد. رنگین با اشاره به امکان زیارت عمومی شهدای تازه تفحص شده در حسینیه شهدای معراج شهدای تهران گفت: به زودی پیکر مطهر تعدادی از شهدای تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس جهت زیارت عموم مردم تهران در معراج شهدای تهران آماده خواهند شد. رئیس ستاد معراج شهدای مرکز در ادامه تصریح کرد: بعد از انجام کار شناسایی، زمان تشییع و تدفین پیکرهای مطهر شهدایی که شناسایی میشوند و پیکرهای مطهر شهدای گمنام، در سراسر کشور اعلام خواهد شد. 27 آذرماه 96 پیکر مطهر 55 شهید دوران دفاع مقدس از مرز شلمچه وارد میهن اسلامی شد. پیکرهای مطهر این شهدا ساعت 9 صبح در مرز شلمچه با حضور عموم مردم خرمشهر و آبادان برگزار شد. پیکر مطهر این شهدا پس از ورود به کشور به معراج شهدای اهواز منتقل شدند. طبق اعلام سردار سید محمد باقرزاده، فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح این شهدا به تک دشمن در سال 67 در منطقه زبیدات مربوط میشوند که از این تعداد 30 شهید مربوط به تک دشمن به تفکیک 20 شهید مربوط به ژاندارمری (ناجای فعلی) و 10 شهید مربوط به ارتش جمهوری اسلامی ایران میشود. در مقابل 46 جسد کشته شدگان رژیم بعث عراق تحویل داده شد. عملیات تفحص در سایر جزایر اروند که حدود 9 جزیره و مناطقی از جمله منطقه عمومی شلمچه حدفاصل شلمچه تا کوشک، جزایر مجنون شمالی و جنوبی، شرق دجله و زبیدات را شامل میشود همچنان ادامه دارد. علاوه بر آن در منطقه عمومی شرق بصره محدوده نهر کتیبان 23 شهید کاوش شده که به عملیاتهای خیبر و رمضان مربوط میشوند همچنین در غرب رودخانه اروند نیز 2 شهید کاوش شده که به عملیات کربلای 4 مربوط میشوند. ................... روحشان شاد. اکثر این شهدا ( بجز شهدای مربوط به عملیاتها ) مربوط به سربازان وظیفه و پرسنل کادر ژاندارمری است که پاسداری از مرزها به عهده آنها بوده . پس از پذیرش قطعنامه و خالی شدن ناگهانی و ناهماهنگ شده نیروهای داوطلب که با اطمینان از اینکه حمله ای انجام نخواهد پذیرفت ( جون عراق مدتها قبل از ما قطعنامه را پذیرفته بود ) ولی متاسفانه اینطور نبود !! و تعداد زیادی از دوستان خود من نیز به این سرنوشت دچار شدند. برای مثال یکی از سربازانی که در مرز نوسود و در پاسگاه ژاندارمری نودشه مستقر بود بعدها برایم تعریف میکرد پس از قبول قطعنامه توسط ایران تا چند روز سکوت سنگینی در منطقه حاکم بود و فقط گاها صدای تیراندازی پراکنده به گوش میرسید و حتی نیروهای دوطرف در مقابل چشم همدیگر آزادانه در مواضع خود تردد میکردند و یا با فاصله 200 متری همدیگر در رودخانه مرزی سیروان و دوآب آبتنی میکردند اما پس از چند روز که نیروهایی که در آنجا بطور موقت و یا ماموریتی حضور داشتند کم کم به مقرها و یا حتی شهرهای اعزام شده برگشتند یکشب ناگهان از سمت شرق سد دربندیخان و حلبچه و غرب شهر طویله عراق مواضع نیروهای ژاندارمری که در کوهای بسیار مرتفع نوسود و نودشه و دزآور مستقر بودند را ابتدا با منور روشن کرده سپس با تمام قدرتشان زیر آتش بسیار سنگین و بیسابقه قرار دادند ! و تا دو روز حتی یک دقیقه هم از شدت آتش کم نشد نیروها همگی با تمام وجود مقاومت میکردند ولی پس از تمام شدن مهمات دستور عقب نشینی آمد ولی عراقیها پس از فتح خطوط اول دست از پیشروی برداشتند چون این یک عملیات ایذایی و فریب بود چون حملات اصلی در مناطق جنوبی تر استان کرمانشاه تا ایلام و خوزستان انجام گرفت. عراقیها با سواستفاده از این غفلت یا شاید اطمینان ایرانیها دست به حملات وسع و گسترده ای زدند چون میخواستند با گرفتن اسیر و تصرف مناطقی مهم از خاک ایران در مذاکرات صلح دست بالاتری داشته باشد . و با کمک منافقین بسیاری از پایگاهها و پاسگاههای ویران و نیمه ویرانه را تصرف و تا توانستند اسیر گرفتند و پاسگاهها یا خاکریزهایی و کسانی را هم که مقاومت میکردند را به شدت با تانک و توپخانه در هم کوبید و حتی دیدیم که در عملیات مرصاد نیروهای هوایی و زمینی و توپخانه عراق با تمام توانشان مستقیما به منافقین کمک میکردند .اگر نیروها در مواضع خود باقی میماندند منافقین در خواب هم نمیدیدند که تا چند کیلومتری کرمانشاه پیشروی کنند و تنها نیرویی که جلویشان را تا آنجا گرفت نیروهای ژاندارمری بود و هنگامی که به نزدیکی کرمانشاه رسید نیروهای تحت امر شهید صیاد شیرازی و بخصوص هوانیروز به آنها نشان داد که این بیشه هنوز شیر دارد.و مردم عادی نیز دسته دسته به منطقه شتافتند تا باقیمانده این خائنین را که در کوهها و مزارع و روستاها پراکنده بودند پاکسازی کنند.آنانی را که هفت سال از آن هشت سال را ستون پنجم عراق و یا با نفوذ به داخل نیروهای ایرانی دستشان به خون مردم آعشته بود ادب کنند. و اگر به فیلمهای عملیات مرصاد دقت کنید تماما متعلق به پس از تار و مار شدن توسط هوانیروز هست که نیروهای بسیج در نعقیب و پاکسازی مناطق از وجودشان است. و هیچ فیلمی از خود عملیاتی که ارتش و هوانیروز در حال هدف قرار دادن تک تک تانکها و زره پوشان در تنگه چهار زبر هستند وجود ندارد و تمامی فیلمهای مستند که در باره این عملیات گرفته شده مربوط به پس از شکست و هنگام فرارشان به سمت عراق و پاکسازی روستاها توسط نیروهای بسیجی و مردم است ! روح تمام مدافعین کشور شاد.
-
با سبام و تشکر. تغریبا قانع نشدیم. اولا به سوالات کامل جواب ندادید یا اصلا اشتباه جواب دادید برای مثال منظور زندگی در طبیعت کاملا وحشی و بدور از تمدن و برق و تلفن بود نه زندگی در آپارتمان خالی بلکه در یک چادر و با کمترین امکانات در میان یک جنگل بارانی یا کوهستانی سرد و یا دشت خشک و گرم درون آن چادر کوچک هیچ گونه وسیله ارتباطی و برق نباشد و شما برای گرک نگه داشتن خود مجبور به جمع کردن هیزم و برای ,ذا ماهیگیری و شکار و برای آب هم مجبور به جوشاندن آن شوید و موارد مشابه و همینطور که گفتم تنها . سوال آخرهم اشتباه از من بود و لطفا به همه موارد کامل جواب دهید. اگر درست فهمیده باشم شما صحبت از طرحی بکر کردید که برای مثال اگر در سوئد بودید میتوانست طرحی بسیار موفق باشد. که این ایده خود شخص شماست. از همه دوستان بخاطر این مطالب که ربطی به این بخش ندارد عذر خواهی میکنم ولی حیف است که ایشان را راهنمایی نکنم. شما در ایران میتوانید حداقل آنرا به ثبت برسانید و برای راهنمایی به شما بگویم موسسه حمایت از نخبگان جوان به خوبی از طرحهایی جدید جوانان و یا اشخاصی با سنین بالاتر حمایت میکند و این موسسه به بسیاری از افراد که طرح یا اختراع یا کشفیات خوبی دارند کمکهای موثر کرده و بخوبی از شما حمایت خواهد کرد تا بحدی که برای شما سرمایه گذار پیدا کند و یا به نهادهایی که به آن طرح یا مشابه فعالیت میکنند معرفی میکنند تا به سرانجام برسد و فرصتی برای اشتغالزایی و کسب درآمد ایجاد میکند و حتی برای طرحتان خریدار پیدا میکند .من خود به شخصه عضو این نهاد هستم و تاکنون این نهاد را به چندین نفر را که ایده و طرحی داشتند ولی حامی و پشتیبانی کننده درستی نداشتند معرفی کردم که انصافا همه آنها مورد پشتیبانی قرار گرفتند و در دو مورد هم میدانم که با اکمیل طرح امروز از این راه از زندگی و معاش بسیار خوبی برخوردارند. به آنجا بروید یا در سایت آنها خودتان را در بخش مربوطه معرفی کنید خودشان باشما تماس میگیرند. یا ابتدا شما تماس تلفنی کرقته و تقاضای وقت برای صحبت حضوری با مدیران بخش مربوط کنید و سپس در روزی که به شما گفتند دو عکس و شناسنامه و کارت ملی و آخرین مدرک نحصیلی ( پس از گفتگوی ابتدایی و معرفی طرح خود حتما تقاضای عضویت کنید ) طرح خود را بصورت مقاله یا فرموا و یا هرچه که هست حتی میتوانید بصورت شفاها و از نزدیک هر چه که در ذهن دارید با آنان در میان بگذراید و آنها با دادن یک بخشی کاملا مستقل در سایتی بخصوص فرصت بسیار خوبی برای شما فراهم میکنند حتی سرمایه گذاران داخلی و یا شرکتهای خارجی با طرح و ایده شما آشنا شوند و باقی ماجرا. و تا به سرانجام رسیدن طرح شما را حمایت و به نهاذهای مربوط معرفی میکنند و اگر هم خواستید برای این ایده یا طرح یا هرچه که هست خریدار پیدا میکنند. از این فرصت استفاده کنید قطعا ضرر نمیکنید. در ضمن چکیده ای از ایده خود در انجمن خودمان هم قرار دهید تا ما هم بدانیم چیست.
-
صمد لطافتی started following ویژه صندلی داغ
-
با سلام و عرض ارادت. هر کسی که روی صندلی بنشیند فرقی ندارد چون من این سوالات را از همه خواهم پرسید .از همه دوستان خواهش میکنم بدون هیچ عجله و در کمال صداقت و بدن هیچ تعارفی پاسخ دهند. در ابتدا حداکثر طول عمر را برایتان آرزو میکنم ولی دوست دارم نظر خودتان را هم در باره بدانم. خودتان چطور ؟ دوست دارید تا چه سنی سالم و روی پای خود باشید ؟ و سپس بدون زحمت دادن به اطرافیان با این دنیای نه چندان خواستنی وداع کنید ؟ آیا حاظ هستید تا 120 سالگی زندگی کنید ولی به شرط اینکه بیست سال آخر را روی ویلچر بنشینید ؟ آیا رازی دارید که نمیخواهید تحت هیچ شرایطی هیچ کسی از آن آگاه شود ؟ اگر داری چند راز ؟ آیا رازی دارید که دلتان بخواهد با کسی در میان بگذارید که دهانش قفل و بست خوبی داشته باشد تا که آن راز را با خود به آن دنیا نبرید ؟ بدون هیچ تبعیض تمام ما انسانها در زندگی دست به کارهایی اشتباه زده ایم ( چه عمدا و چه سهوا و اتفاقی ) که از نتیجه آن بی اطلاع بودیم و تجربه ثابت کرده که همه انسانها هر چه سنشان بالاتر میرود میدانند که در این میان یک تصمیم یا یک حرکت یا...یکی از اشتباهاتشان تا به امروز بسیار بدتر و اشتباهی بزرگ بوده که غیر قابل جبران بوده است وفقط میشود نزد خود ابراز پشیمانی کرد .آیا شما هم آن اشتباه بزرگ را انجام داده اید ؟ ( توضیح اینکه این اشتباه میتوتند در ارتباط با هر چیزی باشد که ضرر آن میتواند مادی یا معنوی باشد ). میتوانیم بدانیم آن کار یا تصمیم اشتباه چه بود ؟! دوست دارید برای یک مدت (حداقل یک هفته ) به شرط اینکه در نبود شما مشکلی برای شما یا اطرافیانتان بوجود نیاید. در میان جنگل یا کوهستان یا یک دشت چادر زده و با امکاناتی محدود و بدون دسترسی به برق و تلفن و هیچ انسانی و تمدن کاملا به تنهایی زندگی کنید؟ اگر آری فکر میکنید حداکثر چند روز میتوانید زندگی بدین شکل را ادامه دهید ؟ اگر نه چرا ؟ اگر امکان خیلی پولدار شدن در خارج از کشور برایتان فراهم شود و در مقابل در کشور خودتان پولدار باشید کدام یک را انتخاب میکنید ؟ پس از ایران ترجیح میدهید در چه کشور دیگر زندگی کنید ؟ ( فقط یک کشور ). قدیمیترین چیزی که بیاد دارید چیست و مربوط به حدود چند سالگی شما هست ؟ با توجه به وضعیت فعلی میلیاردر شدن بدون کمک دیگران برای استارت اولیه کمی مشکل است . اگر این امکان برای شما فراهم شود دوست دارید این کار در چه زمینه برایتان مهیا شود ؟ ( منظورم فقط یک کمک برای شروع یک شغل بسیار ایده آل و پردرآمد ) است. آخرین باری که حقیقتا و از ته دل خندیدید را بیاد دارید ؟ چند مدت قبل بود ؟ در مورد گریه کردن از ته دل نمیپرسم چون میدانم پاسخ اکثریت ما تغریبا مشابه است ولی با کمی عقب و جلو. نظرتان را در ارتباط با چهار چیز را خلاصه کنید. 1-) زن 2)- پول 3)- سیگار 4)- آرامش 5)- گربه با تشکر. مجددا خواهش میکنم برای پاسخ گویی هیچ عجله نکنید و سر فرصت و صادقانه پاسخ بگوِیید چون امکان اصلاح وجود ندارد.
-
اواین یگانی که وارد خاک عراق شد لشگر 84 لرستان بود. بخش دوم . ... از فرماندهان جنگ با چه کسانی آشنایی داشتید؟ با تعدادی از فرماندهان جنگ توفیق همکاری داشتم؛ البته در اوایل جنگ من و تعدادی از افسران ارتشی مسئول آموزش نظامی فرماندهان سپاه بودیم. در همان ماههای اولیه فرماندهی مرحوم صیاد شیرازی در ارتش، به دستور ایشان فرمانده تیپ مستقل 84 خرمآباد شدم. البته جا دارد یادی بکنم از دوست و برادر عزیزم زندهیاد سرهنگ "حسنرضا کلانتری" (1375-1316) که از افسران لایق و با دانش نظامی بالا و با جسارت و شجاع ارتش بود. من معاونت عملیاتی تیپ مستقل 84 را در زمان فرماندهی ایشان عهدار بودم. در کنار وي به تیپ سر و سامان دادیم. بعدها در حین عملیات بارها و بارها افتخار همکاری و همراهی با ایشان و تعدادی از چهرههای شاخص سپاه چون سردار قاسم سلیمانی و سردار محسن رضایی را داشتم اما آشنایی من با شهید خرازی فرمانده تیپ 14 امام حسین در عملیات فتحالمبین بود که به طور مستقل در کنار تیپ مستقل 84 شرکت داشتیم. بعدها با توجه به آن که منطقه خوزستان را کامل میشناختم، به درخواست شهید خرازی که واقعاً یک جوان اعجوبه بود به ستاد عملیاتی رفتم و در خیلی از مسائل و طرحهای جنگی با ایشان همکاری داشتم. بسیار با هم صمیمی شدیم. در چه عملیاتهايی شرکت داشتید؟ در عملیات فتحالمبین فروردین 1361 به عنوان فرمانده تیپ مستقل 84 (لشگر عملیاتی خرمآباد) باز پسگیری مناطق دشت عباس، علی گره زرد، تینه، پل رودخانه چنجاب، ارتفاعات عینخوش و تصرف پادگان عینخوش، تپههای کمرسرخ، تیشهکن، تپههای 202 و مواضع توپخانه دشمن، تصرف جاده ارتباطی استانهای خوزستان و ایلام در این عملیات خیره کننده و پیروزمندانه و نیز در غرب دزفول از عینخوش تا میشداغ حدود یکصد کیلومتر یعنی از پل کرخه تا عمق حدود 80 کیلومتری خاک میهن از وجود ارتش بعث عراق آزاد شد. در این عملیات 12 قبضه توپ، 130 ميليمتري کششی، 6 قبضه توپ 122 م- م، دهها تانک و نفربر و بیش از هزاران سلاح سبک و سنگین توسط تیپ مستقل 84 به غنیمت گرفته شد و حدود 2500 نفر از نیروهای عراقی اسیر یورش دلاورمردان لشگر عملیاتی 84 خرمآباد شدند. صدام گفته بود که اگر ایرانیان بتوانند سایتهای 4و5 واقع در عینخوش را آزاد نمایند کلید شهر بصره را تسلیم آنان خواهد کرد، بنابراین کلید فتحالمبین در عینخوش بود که به دست دلیرمردان تیپ مستقل 84 خرمآباد فتح شد. مأموریتهای عملیات فتحالمبین به عهده گردان 139 به فرماندهی سرگرد لایق و بسیار شجاع [سروان] شهید "شاهمراد نقدی" (1361-1329) محول گردید که منجر به تصرف قرارگاه لشگر و توپخانه دشمن در ارتفاعات 202 در غرب دشت عباس شد و این پیروزی مهم و ارزشمند را نصیب تیپ مستقل 84 خرمآباد نمودند. در چند عملیات دیگر هم شرکت داشتیم ولی در عملیات محرم که آبانماه سال 1361 بود علیرغم انتظارم شهید خرازی نزد من آمد و به من گفت در این عملیات جداگانه کار میکنیم. ظاهراً شهید خرازی به خاطر برخی گوشه و کنایههای دور اطرفیان که گفته بودند آقای خرازی وابسته به کمک سرهنگ بیرانوند است چنین تصمیمی گرفته بود، ولی در هر حال آقای خرازی پیشانی مرا بوسید و خداحافظی کرد. به ما ابلاغ شد که باید تمامی مناطق اشغال شده تا خط رأس مرز یعنی از حمرین در منطقه موسیان و عینخوش تا دهلران بود را باز پس بگیرم. طراحی عملیات از چهار محور بود: واحد تیپ مستقل 84 خرمآباد که ما بودیم، آقای خرازی که از ما جدا شده بود و یک محور به ایشان واگذار شده بود، محورهای بعدی به یک تیپ از لشکر 21 و تیپ 58 قزوین و نیروهای سپاه و بسیج واگذار شد. ساعات اولیه عملیات ما تقریباً چند گردانمان از رودخانه دویرج عبور کردند؛ البته با شدت گرفتن بارندگی رودخانه گلآلود شد و پل روی رودخانه در حال فرو ریختن بود. توسط موتور سواری قبل از ویرانی پل از آن گذشتم و دستور دادم تا قبل از آمدن واحد مهندسی هیچ اقدامی برای عبور از رودخانه نکنید چون معلوم نبود که آیا افراد میتوانند با این وضعیت از رودخانه عبور کنند یا نه! اما ظاهراً نیروهای شهید خرازی در سیل گرفتار شده بودند که حدود 600 نفر از آنان را آب برد و شهید شدند. وضعیت بسیار بغرنجی بود. از یک طرف سنگرهای عراقی روبهروی ما بود و در پشت سر هم ارتباطمان با عقبه لشکر قطع شده بود. خلاصه صبح بعد مهندسی لشگر 21 تهران و مهندسی لشکر 92 اهواز خودشان را به ما رساندند و 3 پل مختلف بر روی رودخانه زدند و پس از احداث این چند پل توانستیم بدون تلفات حمله را آغاز کنیم. در تاریکی شب وضعیت چنان هیجانی بود که رزمندگان اسلام هر تانک عراقی را میدیدند با آرپیجی منهدمش میکردند. بعد از این که مواضع و سنگرهای عراقی را تسخیر کردیم و تقریباً به خطوط مرزی رسیدیم از نظر طراحان عملیات ما به هدف رسیده بودیم. وقتی با دوربین سربازان عراقی را مشاهده کردم دیدم وضعیت بسیار آشفتهای داشتند و مشغول فرار بودند. امروز اعتراف میکنم و میگویم انگیزه بعدی که باعث شد به حمله ادامه بدهیم، رقابت دوستانهای بود که با شهید خرازی داشتم. بنابرین بیسیم زدم به گردانها که همه رو روی خط مرز موضع بگیرید. گردانها قبراق و سرحال همگی موضع گرفتند؛ بعد فرمان حمله مجدد را صادر کردم. اگر اشتباه نکنم و حافظهام یاری دهد به نظرم تیپ مستقل 84 اولین نیروی نظامی ایران بود که برای اولین بار در تاریخ نبرد ایران و عراق توانست وارد خاک عراق شود. وقتی به تاسیسات و چاههای نفتی رسیدم دیدیم که خبری از ارتش عراق نبود در داخل تاسیسات دو اسیر عراقی گرفتیم. وقتی آن دو اسیر را نزد من آوردند بدون این که آنها را بازرسی کنم سوار پشت جیپ خودم کردم و خلاصه چند ساعتی در حالی که مشغول سرکشی و سازماندهی واحدها بودم. پیروزی یک حس و شعف عجیبی در انسان ایجاد میکند. از شوق پیروزی در تمام این مدت متوجه اسرای که پشت سرم نشسته بودند نشدم! وقتی میخواستم به قرارگاه بازگردم ستوان هماستاني ما وقتي مرا ديد با زبان لری به من گفت: بیرانوند کجا میخوای بری؟ گفتم عصر خستهام میخواهم بروم به قرارگاه؛ گفت: این عراقيها پشت سرت چکار میکنند؟! وقتی برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم دیدم دو درجهدار گردنکلفت عراقی پشت سر من در حالی که گریه میکردند نشسته بودند و گویا خودشان اسلحههایشان را یواشکی از ماشین پرت کرده بودند و فقط یک کارد سنگری همراه یک از آن دو اسیر بود! ظاهراً فراموش کرده بود آن را هم پرت كند! وقتی اسرا را به قرارگاه بردم آنان را به صیاد شیرازی دادم و به ایشان عرض کردم: جناب سرهنگ این دو اسیر سه ساعت داخل ماشین با من در حالی که یکی از آنها کارد سنگری هم همراش بود میتوانستند به راحتی مرا به قتل برساند ولی جسارت و شهامت این کار را نداشتند. خلاصه این که هر دو به ترس و بیعرضگی آنها خندیدم! اصولاً یک فرمانده چگونه شخصیتی باید داشته باشد؟ من قبل از انقلاب فرماندهان ارشد نظامی متعددی را ملاقات کردهام اما فرماندهان بعد از انقلاب خیلی متفاوت بودند. طبق اصول نظامی فرماندهان درقرارگاه عملیاتی که حدوداً 21 کیلومتر دورتر از خط مقدم ساخته میشود باید مستقر شود ولی یادم هست یک بار که با شهید خرازی کار داشتم وقتی داخل گردانهایش دنبالش میگشتم او را خط مقدم لب سنگر در حالی که تفنگی در دست داشت دیدم! اصولاً برخی از فرماندهان سپاه چنین روحیاتی داشتند که فرمانده همیشه کنار نیروهایش باید باشد. این رفتار شهید خرازی برایم درس مهمی بود. در عملیات فتحالمبین ساعت حدود 2:30 بعد از نیم شب بود که توسط رئیس ستاد لشگر عملیاتی سرهنگ حیدری خبر محاصره گردان 182 به من داده شد، بلافاصله ایشان را احضار کرده و گفتم که فعلاً هیچ گونه خبری را به فرماندههان قرارگاه ارسال نکنید تا خودم بروم در محل اوضاع را بررسی کنم. با جیپ دشمن خود را به گردان رساندم، خدا میداند چه تعداد گلوله از دور و بر ما رد شد. با فرمانده گردان صحبت کردم و اوضاع را بررسی کردیم ضمن تشویق آنها به آرامش و دادن روحیه سلحشوری و مقاومت، خودم و فرمانده گردان مستقیماً هدایت گردان را عهدار شدیم که با از خودگذشتگی و شهادت تعدادی از پرسنل حلقه محاصره شکسته شد و موفق شدیم موقعیت گردان را تحکیم کنیم. در این بین یک سرباز وظیفه را دیدم که از ناحیه سر مجروح و پوست کلهاش پاره شده بود و خون زیادی از سرش ریخت. بالای سرش رفتم و احوالش را پرسیدم و به او گفتم پسرم نگران نباش به امید خدا هیچ اتفاق بدی برایت نمیافتد، الان از محاصری در میآییم و به مرخصی میفرستمت. بعد از آن که گردان از محاصره خارج شد. روز بعد در قرارگاه بودم(تیمسار بیرانوند در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود با صدای لرزان این بخش ماجرا رو تعریف میکرد) که یک سرباز با سر باندپیچی شده، سینی چای را جلوی من گذاشت. وقتی سرم را بلند کردم دیدم همان سرباز دیشبی بود. خیلی جا خوردم گفتم پسرم چرا به مرخصی نرفتی؟ چرا به پشت جبهه اعزام نشدی؟ سرباز خیلی آرام گفت: وقتی کسی پدرش در جبهه است و میجنگد چطور پسر او را رها کند؟ سرباز را در آغوش گرفتم، و پیشانیاش را بوسیدم و گریه کردم. به نظرم جنگ پدیدهای است که یک روی آن زشتی و خشونت و وحشیگری است و روی دیگرش درس انسانیت. گاهی وقتها یک فرمانده از سربازش درس شرف و معرفت را مشق میکند. در تمام زندگیام انسانی به مؤمنی و به این متانت و ادب مثل سپهبد شهید صیادشیرازی ندیدم. انسان عجیبی بود. هیچ فرماندهای مثل ایشان نبود. از نظر اخلاق نمونه بود. هیچ وقت ایشان را عصبانی ندیدم. شخصیتش برای من الگو بود. اصولاً وقتی فرمانده هستی نیروهایت درست مثل فرزندانت هستند و حس پدری عجیبی نسبت به تمامی آنان داری. یک بار یکی از درجهداران داد و فریادکنان نزد من آمد و به سمتم یک بطری پرتاب کرد. وقتی افسران اورا گرفتند گفتم برایش لیوانی آب آوردند. وقتی کمی آرام شد به او گفتم مشکل شما چیست؟ گفت چند بار است درخواست انتقالی به ستاد (خرمآباد) را دادهام ولی با درخواست من موافقت نکردهاید. به او گفتم چرا میخواهی انتقالی بگیری؟ و او ماجرا را تعریف کرد. ماجرای درجهدار از این قرار بود: زمان مجروحیت و بستری در بیمارستانی در تهران با وجود متاهل بودن دلبستهی خانم پرستاری که کار مداوای او را به عهده داشت، شده بود و با ایشان ازدواج کرده بود. تقریباً یک سال بعد در یک فاصله زمانی از هر دو همسر خرمآبادی و تهرانی صاحب دو پسر شده بود ولی وقتی هر دو خانم متوجه ماجرای دو همسری او شده بودند هر دو فرزند را نزد مادر سال خورده و بیمار درجهدار گذاشته بودند و او را ترک کرده بودند. این وضعیت کودکان و و مادر ناتوان او را تا مرز جنون برده بود. بعد از اطلاع از این ماجرا به او 15 روز مرخصی دادم و وقتی به خرمآباد آمدم آدرس منزل پدری همسر اولش را گرفتم و یک شب به منزل ایشان رفتم و درخواست بازگشت به خانه شوهرش را کردم، همسر تهرانی به هیچ وجه حاضر به ادامه زندگی مشترک را نشد، نهایتاً با صحبتهایی که انجام گرفت زن اول راضی به بازگشت و قبول فرزند خانم تهرانی شد و قائله اینگونه ختم به خیر شد. عجیبترین خاطره شما از دوران جنگ چيست؟ خاطرات عجیب از دوران جنگ کم و بیش وجود دارد و از این بین داستان زندگی یکی از درجهداران مجروح تیپ بسیار شنیدنی است. ظاهراً در عملیات محرم و یورش نیروهای ایران به مواضع عراق و عبور از رودخانه و شکستن خطوط تدافعی دشمن و تعقیب نیروهای در حال فرار عراقی تعدادی از رزمندگان در هنگام تسخیر سنگرها شهید یا مجروح شده بودند. در این بین در نزدیکی سنگرهای عراقی یکی از درجهداران یگان ما به هر دو پایش حدود 11 گلوله اصابت کرده بود در نزدیکی او نیز یکی از نیروهای بسیجی بر اثر انفجار خمپاره به شدت سر و صورتش آسیب دیده بود به طوری که بیناییاش را از دست داده بود. درجهدار مجروح با راهنمایی و هدایت بسیجی مجروح نابینا میتواند به کنسروهای داخل سنگر عراقی دست یابد. خلاصه یک هفتهای به همین صورت توانسته بودند هر دو زنده بمانند اما از بد حادثه برادر بسیجی فوت کرده و شهید شده بود. درجهدار مجروح سه چهار روز با خوردن یک نوع گیاه در منطقه که ساقه شیرینی دارد بر گرسنگیاش فائق آمده بود اما ترس از نجات نیافتن او را وا داشته بود که خود را با دو پتو و چوبی که خود یا با کمک برادر بسیجی پاهایش را با آن بسته بود سینهخیزکنان به آن سوی آب رودخانه که حالا دیگر سطح آن فروکش کرده بود برساند، نهایتاً شانس با وی یار شده بود وقتی که امدادگران 9 روز پس از شروع عملیات، شهدا را تخلیه میکردند در مقابل پاسگاه ربوط درجهدار گردان را زنده مییابند؛ در حالی که بیش از 5 گلوله به هر پایش اصابت کرده بود. با وجود مجروحیت، از چنگال سیل نجات یافته و خود را به ساحل شرقی رودخانه رسانده بود. به علت جراحت شدید و گذشت زمان، زخمهای پایش را کرم فرا گرفته بود. پس از اعزام به اهواز و از آنجا به تهران و سپس آلمان اعزام میشود که خوشبختانه نجات یافت و دو سال بعد به یگان برگشت و در آجودانی لشگر انجام وظیفه نمود. این صحنهها اوج توان و اراده انسانیاند. بعدها وقتی به ایران برگشت دستور دادم از ردیف آزاد بودجهای که نزد لشکر بود مبلغ هنگفتی به ایشان پاداش داده شود. رابطه شما با شهید سپهبد صیاد شیرازی بعد از جنگ چگونه بود؟ قبل از هر چیز در مورد وجوه شخصیتی زندهیاد صیاد شیرازی باید بگویم اعتقادعجیبی به امام و انقلاب داشت. رفتارش با فرماندهان طوری بود بنده که 15 سال از ایشان بزرگتر بودم دستوراتش را با قلبم انجام میدادم و البته خواست خدا همیشه نزد ایشان روسفید بودم. ما بعد از جنگ و در دوران سازندگی ارتباط صمیمی داشتیم. با این که بازنشسته شده بودم ولی باز به درخواست شهيد صیاد شیرازی دوباره حدود 7 سال دیگر به عنوان بازرس و ناظر پروژههای راهسازی و سدسازی انجام وظیفه نمودم. این همکاری تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت. امروز اگر یک فرمانده عراقی که در زمان جنگ در رودرروی شما قرار گرفته را ببینید چه چیزی به او خواهید گفت؟ اول باید تذکر دهم که جنگ در ذات خود زشتترین رفتار انسانی است. امروز اگر یکی از فرماندهان عراقی را که در زمان جنگ در مقابل هم قرار گرفته بودیم، را ببینم به او میگویم آرزو میکردم ای کاش به جای این که رو درروی هم قرار میگرفتیم به عنوان دو انسان در کنار هم و برای برقراری صلح و امنیت کشورهایمان تلاش و کوشش میکردیم. البته این را هم باید اشاره کنم که ما در یک جنگی تحمیلی قرار گرفتیم که حاصل ماجراجویی صدام لعنتی بود. انشاءالله ديگر هیچ وقت این سرزمین دچار مصیبت جنگ نشود. تیمسار امروز روزگار را چگونه میگذرانید و توضیح مختصری از وضعیت امروزتان بفرمایید. از سال 1383 که همسرم را از دست دادم در یک مجموعه مسکونی نزد دختر عزیزم زندگی میکنم. مابقی فرزندانم هم هر کدام مشغول زندگی خود هستند، اما برادران و برادرزاده و فرزندانم خوشبختانه مرا تنها نمیگذارند و به من لطف و محبت دارند، خود را با مطالعه و بعضی مواقع رفتن به محل زادگاهم (چغلوندي) و کشاورزی مشغول میکنم که بیشتر برای سرگرمی است نه نیاز مالی و کسب درآمد آن. در پایان اگر سخنی دارید به عنوان حسن ختام بفرمایید. در پایان باید عرض کنم که تمامی موفقیتها و پیروزیها در جنگ 8 ساله حاصل زحمات و از خودگذشتگیهای کلیهی پرسنل ارتش و سپاه و بسیج و سایر نیروهای مردمی و در یک کلام اراده ملت بزرگ ایران جهت آزادی خاک میهن بوده است. افتخار دارم به عنوان یک سرباز در خدمت ملتم بودهام و یاد و خاطرهی همه همرزمان شهید وجانبازم را در طول دوران جنگ، گرامی میدارم و آرزوی صلح و آرامش و امنیت همیشگی را برای ملت ایران و کل ملل منطقه و جهان دارم. جا دارد یادی از رشادتهای شهید سروان شهيد شاهمراد نقدی فرمانده جوان بسیار دلاور و لایق و با جسارت گردان 139 لشگر عملیاتی 84 خرمآباد كنم که همیشه جلوتر از پرسنل تحت فرماندهی خود حرکت میکرد و یادی از زندهیاد سرهنگ حسنرضا کلانتری فرمانده تیپ مستقل 84 خرمآباد که فرماندهای برخوردار از دانش، لیاقت و جسارت بود. روحشان شاد و قرین رحمت الهی باشد. * اين مصاحبه در شماره یک فصلنامه ايوار صفحات 24 تا 33 منتشر شده است. * با تشكر از آقايان "بهروز بیرانوند" برادرزاده سرهنگ اسكندر بیرانوند و "محمد قاسمی" که هماهنگی لازم جهت اين گفتوگو را انجام دادند.
- 1 reply
-
3
-
اولین یگانی که وارد خاک عراق شد لشگر 84 لرستان بود عنوان فرماندهی نظامی در جنگ، چهرهی یک انسان سهمگین را در ذهنمان مجسم میکند، اما با خاطرات تیمسار "اسكندر بیرانوند" وقایع جنگ و اتفاقات و رویدادهای آن دوران، به خصوص رابطهی وي با نيروها و تصمیمات و عکسالعملهای این فرماندهی توانمند، ضمن تلطیف آن پیشذهنیت، ما را با زوایای تازه و ملموستری از وقایع جنگ آشنا میکند که میتواند گنجینهی ارزشمندی برای هنرمندان و محققان عرصهی هنرهای دفاع مقدس باشد. تیمسار بيرانوند دهه 60 با درجه سرتیپ دومي از ارتش جمهوري اسلامي ايران بازنشست شد. وي فرمانده پیروزمند نبرد مهران در سال 1363 و از فرماندهان ارشد عملیات فتحالمبین و عملیات محرم بوده است. وقتی برای اولین بار ایشان را در دفتر نشریه ملاقات نمودیم حس عجیبی به ما دست داد. گویی بخشی از تاریخ پا به دفتر نشریه گذاشت. با وجودی که برف پیری بر سیمای او نشسته بود، عظمت قامتش شکوه گذشته را به یاد میآورد. با همان نظم انضباط و دیسپلین نظامی که در چهره و رخسارش نمایان بود به ما گوشزد میکرد که با یک ارتشی تمام عیار طرف هستیم. وقتی از یارانش صحبتی به میان میآمد و خاطرهای را بیان میکرد، صدایش لرزان و چشمانش پر از اشک میشد که این امر ما را ناگریز میکرد جریان مصاحبه را براي لحظاتي قطع کنیم. به هر حال این توفیقی که نصیب ما شد تا با نا گفتهها و وجوه ناپیدایی از جنگ توسط یکی از طراحان و تصمیم گیرندگان برخی نبردها و رزمگاههای 8 سال دفاع مقدس آشنا شویم. تیمسار ضمن تشکر به خاطر وقتی که برای مصاحبه به ما دادید، از سوابق خانوادگی و تحصیلی و چگونگی ورودتان به ارتش توضیحاتی ارائه دهید. سال 1316 در روستای سراب الیاس بخش چغلوند (بیرانشهر کنونی) متولد شدم. پدرم مرحوم قنبر(حاج قمر) پیرداده و مادرم مرحوم تاجدولت اعظمی، تنها موضوع آزار دهندهی دوران کودکی ام از دست دادن مادر بود که از وجودش محروم شدم. دوران تحصيلي ابتدایی را در دبستان سعادت خرمآباد گذراندم پس از پایان مقطع راهنمایی (سيكل اول متوسطه) روزی همراه مرحوم پدر نزد سرهنگ "خواجوی" که از صاحب منصبان لشكر پنجم ارتش در خرمآباد بود رفتم. دقیقاً به خاطر ندارم برای چه موضوعی آنجا رفتیم، سرهنگ خواجوی با توجه به ساختار فیزیکی مناسب من به مرحوم پدرم پیشنهاد رفتنم را به دانشسرای نظام داد که پدر پذیرفت و من پس از اتمام دوره دبیرستان نظام و گرفتن دیپلم ریاضی با گذراندن یک دوره یک ساله در کرمانشاه و یک سال دوره در تهران نهایتاً با درجه ستوان سومی پای به عرصه نظامیگری گذاشتم. بعد از آن به لشگر 92 زرهی خوزستان و در تیپ 2 زرهی دزفول مشغول خدمت شدم. اولین رویارویي شما با ارتش عراق چگونه بود؟ بفرمایید که چگونه از یک افسر معمولی به یکي از قهرمانان ملی تبدیل شدید؟ روابط ایران و عراق در دههی 1340 سخت تیره بود و پس از لغو یک طرفهی عهدنامهی مرزی 1316 از سوی ایران در فروردین 1348، نزدیک بود به جنگ بیانجامد، دولت عراق که خود را آمادهی رویارویی با نیروهای مسلح ایران نمیدید، کوتاه آمد و از آن پس کشتیهای که با بندرهای ایران در شطالعرب مراوده داشتند به وسیلهی کشتیهای راهنمای ایرانی هدایت میشدند. تا آن هنگام به استثنای آبهای رو به روی خرمشهر و آبادان، همهی آب شطالعرب تا کنار خاک ایران از آن عراق بود که این گفتهی طنزآمیز هویدا صادق بود: "اگر یک ایرانی در تابستان گرم خوزستان میخواست پاهایش را در آبهای شط خنک کند نیازمند گذرنامه و ویزای عراق بود".(برگرفته از کتاب خاطرات اسدالله علم وزیر دربار پهلوی) در آن سالها اوضاع مرزهای ما با عراق متشنج بود. درگیریهای جسته و گریخته صورت میگرفت که عموماً از سوی ایران نادیده گرفته میشد البته وخامت اوضاع در سالهاي 1351 و 1352 به اوج خود رسید. آشنایی ما با عراقیها در سال 1352 اتفاق افتاد. ماجرا از آنجا شروع شد که فرماندار وقت مهران یا دهلران، گویا برای شکار آهو به مناطق مرزی میرود که ماشین فرماندار حین تعقیب آهو و بدون توجه به حدود مرزی چند کیلومتری وارد مرز عراق میشود. البته این ادعای مسئولان عراقی بود. خلاصه صیاد خود صید شد و نیروهای مرزبانی عراق فرماندار را بازداشت کرده و با خود به یکی از پاسگاههای مزری میبرند. موضوع سریعاً به مسئولان استان گزارش و تصمیم بر آن میشود یگانی از ارتش برای آزادی فرماندار وارد عمل شود. از جانب فرمانده وقت لشگر 92 زرهی اهواز به گروهان یک از گردان 5 از تیپ 2 زرهی دزفول (که در آن زمان من با درجه سروانی فرمانده آن بودم) مأموریت داده شد که با محاصره پاسگاههای ربوط عراق سریعاً نسبت به آزاد نمودن فرماندار مزبور اقدام نمایم. لذا مشخصاً به همراه 3 دسته از گروهان مسلح به توپ 106 برقآسا پاسگاه عراقی را محاصره نمودیم. نیروهای عراقی با برافراشتن پرچم سفید مذاکره را خواستار شدند. یادم هست که به مترجم عرب همراه گفتم به فرمانده عراقی بگو اگر مسئول بازداشت شده را آزاد نکنی با همین توپها تا دیواری از پاسگاهتان سرپا هست دستور آتش را متوقف نمیکنیم، فرمانده عراقی مرد خوبی به نظر میرسید با آرامش به من گفت ما قصد جنگ نداریم. اجازه بدهید از مقامات بالا کسب اجازه کنم. نهایتاً بلافاصله فرماندار به اسارت گرفته شده را تحویل ما دادند. فرمانده لشگر پس از بازدید منطقه در برخوردی که با هم داشتیم از این موضوع خوشحال بود و احساس غرور میکرد. این ماجرا باعث ارتباط من با ماجرای بزرگ دیگری شد. چند وقت پس از آن ماجرا، ارتش عراق در یک یورش سهمگین چند تپه در منطقه مهران را به تصرف درآورده بود (حفاظت آن به گروهانی از لشگر 81 کرمانشاه واگذار شده بود) هنگامی که نیروهای عراقی تپههای مهران را به تصرف خود درآورده بودند از سوی فرمانده لشگر 92 مأموریت باز پسگیری تپههای مذکور به تیپ 2 زرهی محول شد. فرمانده تیپ گروهانی را به فرماندهی سروان ترابی مأمور انجام این امر کرد. سرلشگر جعفریان فرمانده وقت لشگر 92 با فرمانده تیپ دزفول تماس میگیرد و از وی میپرسد که فرمانده گروهان چه کسی است؟ پاسخ میدهند: سروان ترابی. فرمانده لشگر میگوید سریعاً گروهان مذکور را برگردان و مأموریت را به همان گروهان که افسر(سروان) لّر فرمانده است واگذار کن! لذا من به همراه پرسنل گروهان یکم به منطقه عازم شدیم. این بار عراق خیلی جدی وارد مخاصمه شده بود و پس از تصرف ارتفاعات، با سیم خاردار منطقه را محصور و مینگذاری کرده و با احداث سنگر سعی در تثبیت موقعیت خود در منطقه بود. واقعیت موضوع خبر از یک رویارویي جدی بین ارتش ما با عراق میداد. اما ظاهراً ايران نمیخواست پرستیژ خود را به عنوان یک ابرقدرت منطقهای خراب کند. به این خاطر فرماندهان ارتش بنا نداشتند به صورت علنی به این گستاخی صدام که در آن موقع معاون حسنالبکر بود پاسخ دهند. به این خاطر ما با لباسهای فرم ژاندارمری وارد عمل شدیم. هر چند این یک فرصت بزرگی برای من و همرزمانم بود ولی از طرفی شکست در این عملیات دادگاه نظامی و احتمالاً مجازات اعدام را به دنبال داشت. خلاصه میدانستم در نهایت مسئولیت همه چیز بر دوش من خواهد افتاد. جسارتی به خرج داده و رو در روی فرمانده ژاندرمری وقت که یک سرگرد بود ایستاده و گفتم من نقشه و برنامه خودم را دارم و میخواهم کلیهی مسئولیت عملیات را بر عهده داشته باشم. یادم هست که سرگرد فرمانده مرزی که حمایت فرمانده لشگر از من را دید، عاجزانه در گوشم گفت اگر موفق نشوی، خودم سر همین تپهها اعدامت میکنم! پس از بررسی منطقه و تمامی جوانب و حمل ادوات جنگی شامل 6 قبضه توپهای 106، بیست قبضه خمپارهاندازهای 120 و سلاحهای دیگر چون موشک تاو و تیربار غیره با مشقت فراوان توسط قاطر از ارتفاعات(کوه کولک) مشرف به منطقه کنجانچم که منتهی به تپههای اشغالی توسط عراق بود بردیم. نیروهای ما شامل یک گروهان و 30 چریک محلی بودند. یکی دو ماهی این نقل و انتقال ادوات وقت برد. ظرف 48 ساعت در حالی که خود شخصاً هدایت و تیراندازی توپ 106 را در دست داشتم پس از عبور از میدان مین و گلولهباران شدید دو تپه 303 و 304 که به دلیل وجود سنگرهای چوبی و مهمات سوخت موجود در آنجا، تپهها گویی زنده زنده در آتش میسوختند. حدود ساعت 2 بعداز ظهر ما آمادهی حمله برای تصرف تپه 202 بودیم که از طرف عراق برای پشتیبانی نیروهای درگیر حدوداً یک تیپ میخواست وارد معرکه شود با توجه به مسلط بودن موقعیت ما به دشت رو به رو در سمت عراق در ساعت 2 بعد از ظهر دستور حمله برای گرفتن آخرین تپه را دادم. نبرد آنقدر در هم پیچیده شد که کار به نارنجکاندازی رسید. حدود دو ساعت تپه 202 هم آزاد شد. عراقیها مجبور به فرار شدند. حدود 40 نفر کشتههای عراق بود که اجساد آنان را حمعآوری کردیم. دسته آخر هم چند ساعتی شهر زرباتیه را گلوله باران کردند تا درس عبرتي برای آنان باشد. عراق بلافاصله به سازمان ملل شکایت کرد که ارتش ایران به شهرهای مرزی ما تعرض کرده و به توپ بسته است. با توجه به شکایت عراق نیروهای سازمان ملل چند هفته بعد جهت بازدید از منطقه آمدند و دستگاه دیپلماسی ایران مدعی درگیری نیروهای ژاندارمری(پاسگاههای مرزی) با نیروهای عراقی بود. قائله آن طور که پیشبینی شد پیش رفت و عراق نتوانست طرفی از این ماجرا در افکار عمومی جهان به بندد ولی در این بین حق ما به عنوان ارتشی ضایع شد و به جای درجه تشویقی یک نشان طلا (مدال) و مدال سپهسالار و 21 هزار تومان پاداش نقدی دادند. البته بعداً با اعتراض کتبی بنده و پس از رسیدگی موفق به اخذ 2 سال ارشدیت هم شدم. در بازگشت به یگان خود در دزفول، مردم شریف اين شهر نیز به هنگام ورود ما، همچون قهرمانان ملی با شادی گل و شیرینی به استقبال ما آمدند. اما یکی از تلخترین خاطرات دوران خدمتم در ارتش که مرا در جنگ آزرده خاطر کرده برمیگردد به مرگ همان افسر کرمانشاهی که به عنوان فرمانده گروهان به دستور فرمانده گردان خود در سال 1352 عقبنشینی کرده و تپههای مهران را از دست داده بود. در نهایت در دادگاه نظامی به عنوان مقصر اصلی شکست قلمداد شد و به دلیل گزارش خلاف واقع فرمانده گردان به مرگ محکوم شد. بعدها شنیدم که درست در روی یکی از همان تپههای مذکور اعدام شد. هنوز صدا و چهره و قامت رشید آن افسر در خاطرم هست. روز اول جنگ شما چگونه مطلع شدید و چه عکسالعملی داشتید؟ خردادماه 1359 نیروهای عراقی از هوا و زمین شهر مهران و پاسگاههای مرزی آن را مورد حمله قرار داده بودند. لذا به گروهان تحت فرمان من (در آن زمان به درجه سرگردی نایل شده بودم) مأموریت جوابگویی داده شد. صبح روز 9 خرداد 1359 با نیروهایی کمتر از 3 دسته با تفنگ 106 پاسگاههای نعان، مغان و زالوب عراق را منهدم و به پاسگاههای شقلا و دوراجی عراق نیز صدمات زیادی وارد نمودیم. در آن زمان استاندار ایلام و فرماندهی نظامی کتباً برایم تقاضای درجه تشویقی نمودند. پس از آن نیز کماکان در منطقه بودم و مرتباً به فرمانده تیپ و لشگر گزارش میکردم. جابهجایی نیروهای عراقی و اعزام لشگرهای زرهی با حدود 96 تانک در منطقه عینخوش غیرعادی و نشان از نقشه حمله به خاکمان را میداد تا این که در 31 شهریور 1359 عراق رسماً حمله خود را آغاز کرد. در روزهای اول جنگ ارتش عراق توانست پیشروی قابل توجهی داشته باشد. قبل از آن که به توان نظامی ارتش عراق مربوط باشد بیشتر به، به هم ریختگی ارتش ما مربوط بود که در سالهاي اول انقلاب به وجود آمده بود. مضاف بر این، فرمان غیرکارشناسی بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا بود که به خاطر رفاه حال افراد، بخشنامه کرده بود که کادر نظامی در صورت تمایل بدون در نظر گرفتن رسته خدمتی میتوانند به استان زادگاه خود باز گردند! این دستور ترکیب ساختار اکثر یگانها تخصصی ارتش مثل تیپهای زرهی و غیره رو به هم زد و بعضاً ناقص کرد. با همهی این اوصاف 4 روز استقامت کردیم. آن هم یک گروهان در مقابل یک لشکر در منطقه دشت عباس و پادگان عینخوش. هر 3 تانک ما منهدم شد. 3 تانک در مقابل 96 تانک عراقی، با شهادت چند افسر و درجهدار، ناچار شدیم به مناطق رودخانه چنچاب عقبنشینی کنیم و این بود که در روز دوم و سوم جنگ در منطقه، ما در مقابل دو لشگر از عراق شامل لشگر 10 از محور شوش که در این عملیات تحت فرماندهی لشکر 11 عراق که کلاه قرمزهای بعثی بودند و خود لشکر 11 که از منطقه عینخوش و دشت عباس وارد خاک ایران شدند، فقط چند موشک تاو و توپ 106 و چند خمپارهانداز داشتیم. از فرماندهی تیپ دزفول به ما دستور داده شد که نیروها را جمع کرده و به لب کرخه عقبنشینی کنیم. به ما ابلاغ شد که به هر طریق ممکن اجازه عبور از رودخانه کرخه را به نیروهای عراق ندهیم. ما هم در ارتفاعات سهپتان و لب پاسگاه کرخه به آن سوی آب عقبنشینی کرده و موضع گرفتیم. در آن منطقه با موشکانداز تاو توسط درجهداری به نام سگوند و توپ 106 که خودم شخصاً خدمه آن بودم توانستیم با از خودگذشتگی و ایثار و جانبازی نيروهاي گروهان ما و نیز تیپ 2 زرهی دزفول که بخشی هم از این درگیری نبرد تانکهای تیپ 2 زرهی با تانکهای دشمن بعثی بود، مقاومت جانانهای کنیم تا این که لشگر 21 تهران به کمک ما رسید و در پیشانی ما موضع گرفت. روز چهارم نبرد که یک مبارزه نابرابر بین دو لشگر کامل و مجهز عراقی با ما که دو تیپ و لشگر نصفه و نیمه 21 تهران بود آغاز شد. هر چه عراقیها فشار آوردند نگذاشتیم از پل کرخه عبور کنند. حتی خاطرم هست که پل کرخه را هم بمبگذاری کردیم و به عنوان آخرین راه برای کند کردن پیشروی عراقیها تا در صورت نیاز منفجرش کنیم. صدام در بلوفي تبلیغاتي گفته بود من هفته دیگر صبحانه را در تهران خواهم خورد ولی هدف اصلی او این بود که از کرخه عبور کرده و نیروهایش پادگان دوکوهه اندیمشک را تصرف و به تبع آن دزفول اندیمشک و کلاً دشت خوزستان (و نه استان خوزستان) را از بقیه ایران بریده و ضمیمه خاک عراق نماید. وضعیت آنقدر اسفناک بود که ما حتی امکان لجستیکی و پشتیبانی برای زرمندگان نداشتیم. اما جالب این است که در آن روزها ما حتی یک آشپزخانه هم نداشتیم تا برای نیروهایمان غذا درست کنیم. یادم هست تمام مردم دزفول بسیج شدند و در خانه برای رزمندگان ارتشی غذا میپختند. آجیل میدادند، سیگار میآوردند. خلاصه هر که هر چه داشت میفرستاد خط مقدم. تنوع غذا در آن روزهای پر اضطراب اولیه جنگ، برایمان روحیهبخش بود. هنوز مزه شیربرنج دزفولی که با شیر گاومیش درست کرده بودند و اصطلاحاً بحطیَه میگویند را به خاطر دارم. ادامه دارد...
- 1 reply
-
3
-
صمد لطافتی started following اولین یگانی که وارد خاک عراق شد لشگر 84 لرستان بود
-
با سلام و تشکر مجدد از زحمات مدیر و همه دوستان که وفا دار به انجمن مانده و ادامه میدهند. فقط یک خواهش کوچک دیگر هم از جناب مدیر دارم . خواهشم این است که بدون هیچ تعارف و برای برپا نگه داشتن انجمن هر چه که از دست ما برمیآید را بازگو کند . چون اینجا به نوعی منزل دوم ما ( بخصوص ) قدیمیترهاست و هر خانه نیاز به همکاری و همفکری همه اعضا آن دارد. از طرفی همه بار و مسئولیت نباید بر دوش فقط مدیریت حاج حسن باشد همه دوستان بخصوص امثال من خود را یکی از مسئولین انجمن بدانیم و در ایجاد تنوع و قرار دادن مطالب خواندنی بیشتر در ارتباط با نقش ارتش و نیروهای عمل کننده در دوران دفاع مقدس و پس از آن تلاش کنیم. از دلاور مردیهای خلبانان و افسران و درجه داران و سربازان نیروهای زمینی و دریایی و پدافند و ژاندارمری و غیره بیشتر بگوئیم به مشکلات و خواسته های احتمالی امروزه این عزیزان در جارچوب قانون نیز اشاره کنیم تا شاید از این طریق بتوانیم قدمی برداریم و گوشه ای از رشادتهایشان را که بخاطر آب و خاک و ناموس همه ما ایرانیان از جان و جوانیشان گذشتند جبران و در حد توان قدمی بردایم. از همه شما دوستان و بزرگان میخواهم این شیوه درست را ادامه دهیم و این سایت که سالها تجربه و صدها و شاید هزاران مقاله و عکس و مطالب عمدتا بکر را پشتوانه خود دارد که زحمات زیادی بابتشان کشیده شده . انجمن را به علاقمندان و جوانان و دوستداران مسایل نظامی بخصوص نظامیان بازنشسته معرفی کنیم و از تلخ و شیرینیهای اتفاق افتاده در هشت سال دفاع مقدس بیشتر بگوِیم . پستهای بسیار جالب داریم که قبلا پر طرفدار بودند مانند سوال و جواب تخصصی در ارتباط با جنگ ایران و عراق و تجهیزات مورد استفاده از متخصصین عزیز که در انجمن حضور دارندو.. آنها را مجددا بازخوانی کنیم تا برای جدیدترها هم بهتر دیده شوند همینطور از جنگهایی که در گوشه و کنار دنیا رخ داده و همینطور از نو آوریها و نجهیزات مدرن و جدید دیگر ارتشهای قدرتمند جهان مطلب بگذاریم . با تشکر از همه دوستان بسیار خوب و اساتید بسیار محترم و بزگوار هم ممنون هستم و من مجددا میگویم از اینکه با آنها در یک انجمن کار میکنم بسیار خوشحال هستم.
-
با سلام و تشکر از اطلاع رسانی مفید. بد نیست اضلافه کنم اشخاصی که به خدمت رفته و هر مدت ( از یک روز تا هر مدت ) لباس خدمت سربازی هر نهادی را برتن کرده باشند و به هر علتی محل خدمتش را ترک کرده باشند تحت هیچ شرایطی نمیتوانند مابقی خدمت را خریداری و معاف شوند و تا پنجاه سالگی سرباز فراری از خدمت و ترک خدمتی به حساب میآیند. این موضوع را دیروز صبح هنگامی که برای انجام اینکار برای برادر یکی از دوستانم که پس از یکسال و نیم خدمت از ادامه آن منصرف شده بود به میدان سپاه در تهران رفته بودیم متوجه شدم . افسری که مسئول آن بخش بود گفت که قانون خرید خدمت سرباز فراری برای اشخاصی است که به خدمت نرفتند و اشخاصی که لباس سربازی بر تن کرده باشند و بعد از مدتی از ادامه خدمت منصرف و محل خدمت را رها کرده باشند ترک خدمتی به حساب میآیند و بخاطر مسائل امنیتی باید علت ترک خدمت را توضیح داده و باقی مانده مدت سربازی را به علاوه جریمه روزهای غیبت در همان نهاد نظامی بگذرانند.
-
صمد لطافتی started following سربازی
-
با سلام. البته مشخص است که پس از جنگ در حق اکثریت ایثارگران و جانبازان و در کل همه کسانی که در جنک حضور داشتند کم لطفی میشود. من خودم بارها در جلسات و نشستهایی که با دست اندرکاران امور جانبازان و ایثارگران حضور داشتم از این مسئله که چرا هر سال صدها هزار نفر را در قالب کاروان راهیان نور به مناطق جنگی میفرستند تا قدمگاه کسانی را ببوسند که هنوز زنده هستند ! جانبازانی که سالهاست چشم به در دوخته اند تا شاید با چهره هایی نا آشنا از مردم ببینند که فقط و فقط برای دیدنشان به آسایشگاه آمده اند . هزاران هزار اتوبوس از شهرهای کوچک و بزرگ به مناطقی میروند که جانبازان جوانی و آرزوهایشان را در آنجا جا گذاشته و با قطع نخاع دست و پایشان را از دست دادند. کاش فقط یک اتوبوس از میان آنهمه برای چند دقیقه جلوی یکی از آسایشگاههایی در یکی از شهرهای بین راه توقف کند و یک نفر به نمایندگی از صدها هزاز نفر از زایرین مناطق جنگی به یک جانباز بگوید عیدت مبارک و به راهشان ادامه دهد ! اینها شهدای زنده هستند و چند سال دیگر روی سنگ مزار تک تکشان پیشوند شهید نوشته خواهد شد . اگر واقعا معتقدیم که آسایش و امنیت و رفاه امروز ما مدیون خون شهدا و از برکت وجود جانبازان است پس چرا در طول بست و چند سال پس از جنگ حتی یکبار به ملاقات اینهمه جانباز که بخاطر شرایط خاص در آسایشگاهها زندگی میکنند نرفتیم ؟ ما در این انجمن دلاورمردانی مثل استاد ابراهیمی سعید داریم که به در طول هشت سال جنگ دهها تانک و زره پوش دشمن را که به خاک کشور تجاوز کرده بودند درس عبرت آموخت و شجاعانه جنگید و اگر نبود همان تانک و زره پوش از روی جوانان ایران و درون خاک ایران عبور میکردند و شهرهای بیشتری را اشغال میکردند ا و امروز در میان ماست و این یک افتخار بسیار بزرگ برای ما هست. از خودمان شروع کنیم . از همین تعداد دوستانی که در انجمن حضور دارند سوال میکنم تا به امروز چند بار به ملاقات جانبازان جنگ در آسایشگاههایی که در شهر محل زندگیتان هست رفته اید ؟ آنها هیچ چیزی نمیخواهند چون همه چیزشان را در راه دفاع از کشور از دست داده اند و هر سال دهها نفرشان در گوشه منار کشور بصورت گمنام شهید میشوند و از میان ما میروند. برای مثال در بخش ملاقات با ستارگان که در همین انجمن ما هست پنج نفر از کسانی که عکسشان در آنجا هست و هر روز به این سایت سر میزدند امروز در میان ما نیستند و در قطعه شهدا هستند مثل شهید علی بگدلی یا شهید حسین زمانی که هر دو تا سال پیش در بین ما بودند. نورانی هستند و موقتا چند سالی مهمان ما چون هیچ جانباز نخاعی به شصت سال نرسیده کاش کاروان یا حتی مینی بوس راهیان په ملاقات ستارگان هم داشنیم.
-
نماد پایداری ایرانیان استاد کالج دولتی «کندی» درهاروارد، پس از دیدار از ایران، به نومحافظهکاران آمریکا توصیه کرد پیش از اعلام جنگ با ایران، از مزار شهدا دیدن کنند. «مایکل ایگناتیف» نویسنده «نیویورکتایمز» و مدرس حقوق بشر کالج دولتی «کندی» درهاروارد، از سفری که چندی پیش برای سخنرانی درباره حقوق بشر به ایران داشته است، چنین گزارش میدهد: ... به نظر میرسد این قبرهای کوچک برای همیشه باقی خواهند ماند. هرکدام از آنها، نشانگر تلاش خانوادهها برای ابراز این مطلب است که جاودانگی و زنده بودن برخی از مردان جوان را اعلام کنند که در بحبوحههایی چون خرمشهر که اوج مقاومت ایرانیها در برابر اشغالگران عراقی بود، کشته شدهاند. بیش از یک میلیون ایرانی در جنگ ایران و عراق حضور داشتند. سیصد هزار نفر کشته شدند و تعداد بیشمار دیگری نیز مجروح به خانه بازگشتند. مذهب ایران، اسلام و شیعه است که مکتب شهادت است. فرهنگ شیعه، مفاهیمی از طلب مرگ را در خود دارد که شامل گذشتن از جان و خون است. برای برخی رزمندگان باقیمانده از جنگ، دوستی و رفاقتی که در جنگ با عراق تجربه کردهاند، بیش از تجلی ارزشهای وطنپرستانه انقلاب اسلامی، وابسته به ارزشهایی است که به واسطه ازخودگذشتیشان و پایبندی به عقیده و ایمانشان حاصل شده است. هر نومحافظهکار آمریکایی که شرط میبندد رژیم ایران تحت تاثیر انزوا، محاصره، تحریم و محکومیت بینالمللی فرو میریزد، باید از این مزار شهدا دیدن کند. حکومتهای انقلابی معتقد به خون قربانیان (جنگ) دلایل خوبی دارند تا اعتقاد داشته باشند در برابر فشار بیرونی رسوخناپذیر هستند. حرم شهدای گمنام محل پیوند با ایثار شهداست دو خانواده آرژانتینی و پاکستانی شیعه با زیارت مزار شهیدان گمنام عملیات کربلای۵ گفته اند: آنچه انسان در کنار مزار این شهیدان میبیند تمامی زیباییهایی است که خداوند خلق کرده است. احساس تازگی، تعیین راه برای رسیدن به کمال، استکبارستیزی و دفاع از حریم قرآن و اهلبیت (ع) در حماسه این شهیدان تبلور یافته است و ما خود را مرهون جانفشانیهای این شهیدان میدانیم. زنان محجبه این دو خانواده با اشکهای خود مزار شهیدان گمنام عملیات ۵ را شستوشو داده و با انس با معارف شهیدان اعلام کردند: فرزندان خود را آنچنان تربیت میکنیم که در مسیر این شهدا گام بردارند. این خانوادهها که از نزدیک با حماسه رزمندگان اسلام در عملیات کربلای ۵ آشنا شدند تاکید کردند: آنچه که امروز در جهان اسلام به عنوان مقاومت اسلامی مطرح است به واسطه جانفشانی و ایثار و مقاومت این رزمندگان و شهداست. آنها با تحسین حضور ملت ایران و بهویژه خانوادههای ایرانی در کنار مزار شهدای هشت سال مقاومت و ایثار اعلام کردند: این مشاهد شریف پیوند عمیق عاطفی و روح جوانان و نوجوانان ایرانی را نیز با ایثار این شهدا پیوند میزند. سایت ساجد به نقل از ایسنا ، ۱۹/۱/۸۸ مفهوم مقدس سزاوار دفاع ملت یک گروه از بازرگانان چینی که برای بررسی مسائل بازرگانی به خوزستان سفر کردهاند با حضور در مشهد شهیدان شلمچه به مقام شامخ هشت شهید گمنام عملیات کربلای ۵ ادای احترام کردند. یکی از بازرگانان چینی در خصوص آنچه که در شلمچه مشاهده کرده است گفت: از نزدیک شاهد بودم مردم شما چه میزان احترام برای ایثارگران جنگ قائل بودند. مفهوم مقدس سزاوار دفاع ملت شما بوده است چرا که یک قدرت ویرانگر وحشی به کشور شما حمله کرده بود. بازرگانان چینی که از حضور کاروانهای راهیان نور نیز دچار شگفتنی شده بودند، همچنین اضافه کردند: با داشتن چنین روحیهای در نزد ملت ایران، هیچ کشوری نمیتواند به شما آسیب برسان. ایسنا، ۳۱/۱/۸۸ اهداء پایان نامه کارشناسی ارشد به عنوان نمادی از تمام اندوختههای علمی به شهدای گمنام دانشجوی غیرایرانی دانشگاه تربیت مدرسپایاننامه خود را به شهدای گمنام تقدیم کرد. ابراهیم جعفری تبعه کشورافغانستان، دانشجوی رشته زمین شناسی مهندسی در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تربیتمدرس، فارغ التحصیل رشته زمین شناسی در مقطع کارشناسی از دانشگاه تهران، حائزرتبههای یک گرایش پترولوژی، رتبه۴ زمین شناسی مهندسی و رتبه ۵ تکتونیک در کنکورکارشناسی ارشد سال ۱۳۸۳بوده است. این دانشجو با بیان اینکه یکی ازارزشمندترین مفاهیم موجود در اسلام و تشیع، مفهوم شهادت است، گفته است: در اعصار مختلف،رزمندگان و ایثارگران در عرصههای جهاد و مقاومت در کشورهای اسلامی حماسههایی برمبنای همین روحیه شهادت طلبی آفریدهاند. وی با بیان اینکه تقدیر از مقام شهید وتقویت فرهنگ و تفکر شهادت امری حیاتی برای حفظ انسجام درونی ملتهای مسلمان وانگیزهای نامتناهی برای پیشرفت است، اظهار کرده است: در این میان شهدای گمنام از اهمیت خاصی برخوردارند چراکه می توان آنان را متعلق به خانواده بزرگی به اندازه همهخانوادههای چشم انتظار یا بهتر بگوییم همه مردم دانست. در طول سالیان جهاد و مقاومت درافغانستان در برابر بیگانگان مردان بزرگی شهد شیرین شهادت نوشیدند و در ایران هم دردفاعی مقدس جوانان و دلاوران بسیاری به واسطه شهادت سعادتمند شدند. جعفری در خاتمه با بیان اینکه خاکسپاریشهدای گمنام در دانشگاه تربیت مدرس و همچنین سایر دانشگاههای ایران نقش به سزایی درتلفیق علم و ارزشهای والای شهادت و ایثار خواهد داشت، اشاره کرده است: پایان نامه کارشناسی ارشد خود را به عنوان نمادی از تمام اندوختههای علمی خود به این شهداتقدیم کردم به این امید که بتوانم از این اندوختهها در تمام راه آرمانهای شهدا استفاده کنم. ایسنا،۱۳/۱۰/۸۷ شهدای گمنام مایه مباهات مسلمانان و ایرانیان در سراسر جهان تصاویر و اخبار شهدای گمنام مجلس شورای اسلامی که در هفته اول تیرماه سال ۸۸ در مراسمی باشکوه همزمان با سالگرد شهادت شهیدان هفتم تیر در محوطه مجلس شورای اسلامی به خاک سپرده شدند، به صورت گسترده درسایتها و وبلاگهای مسلمانان منطقه بهویژه کشورهای عرب حاشیهی جنوبی خلیجفارس انعکاس داشته است. برخی سایت و وبلاگهای کشورهای سوریه، لبنان، تاجیکستان، عراق، کویت، بحرین، عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی به صورت گسترده این رخداد را پیگیری و منعکس کردهاند. بیشتر کاربران این رویداد حوزه دفاع مقدس معنوی را در این کشورها، جوانان تشکیل میدهند که ۴۰ درصد ازآنان تنها از کشور بحرین از این اقدام استقبال و با عنوان روضهالصفا در پارلمان ایران از آن یاد کردهاند. کاربران اینترنتی در این کشورها در پیامهای خود غالبا این شهدا را ادامه دهنده شهدای صدر اسلام نامیدهاند و با تجیل از آنان، شهیدان گمنام مجلس شورای اسلامی، آنها را مجاهدان راه خدا در مبارزه با استکبار جهانی توصیف کردند. ایرانیان مقیم شمال قاره آمریکا و اروپا نیز در پیامهای اینترنتی خود با تجلیل از این شهیدان حماسهساز آنان را مایه مباهات مسلمانان و ایرانیان در سراسر جهان نامیدهاند. برزیل و آرژانتین نیز از جمله کشورهایی هستند که برخی مسلمانان و ایرانیان مقیم این دو کشور هم نسبت به شهدای گمنام مجلس شورای اسلامی ادای احترام کرده و آنان را قلههای بلند سرافرازی درجهاناسلام برمیشمرند. گزارش ایسنا،